تعبیر میکنیم و همان تقسیمات پیشگفته را نیز میتوان برای آن فرض کرد.
«شناختنما»ها منشأ بسیاری از رفتارهای نادرست انسان در رابطه با خود و دیگران است؛ ازاینرو آدمی باید راههای صحیح و منتج به شناخت واقعی را بشناسد و از آن راهها به آگاهی از خود دست یابد تا با کمک آن آگاهیها، رفتارهای درست را برگزیند و به کمال و سپس سعادتمندی خود دست یابد؛ گرچه تقریباً همه انسانها دستکم شناختی نسبی از خود دارند و شاید انسانی نتوان یافت که محصول فرایند خودشناسی او کاملاً با واقع متباین باشد.
در این فصل در پی تبیین پاسخ پرسش پیشگفته هستیم تا از این رهگذر، شناختی صحیح و مطابق با آموزههای دینی برای انسان حاصل شود. در ادامه این فصل، مصادیق مهم شناخت از خود را برمیشمریم و در فصل بعد، راههای دستیابی به شناخت واقعی از خود را بررسی خواهیم کرد.
۱. شناخت نوعی
همانگونه که بیان شد، شناخت انسان از خود، در تقسیم اول گاه به امور نوعی تعلق میگرفت و گاه متعلق آن ویژگیهای شخصی بود. ویژگیهای نوعی، به نوع آدمیان مربوط است و تقریباً به فرد یا گروه ویژهای از انسانها اختصاص ندارد. این نوع شناخت، انسانشناسی است. انسانشناسی، در شناخت خود کارآمد است و آدمی میتواند با استفاده از انسانشناسی دقیق، دستکم بخشی از ویژگیهای خود را که با افراد دیگر بشر یکسان یا شبیه است، بهخوبی بشناسد. مهمترین اموری که میان انسانها مشترک است و آگاهی از آنها به خودشناسیِ بیشتر و بهتر میانجامد، به شرح ذیل است:
الف ـ انسان، موجودی برخوردار از غریزه
یکی از گرایشهای درونی ما، گرایشهای غریزی است. غریزه، نیروی مشترک میان انسان و حیوان است و هر دو از این موهبت تکوینی برای محافظت از سلامت و بقای نسل خود برخوردار شدهاند؛ ازاینرو در تعریف غریزه آمده است: غریزه نیرویی است که انگیزههای ناخودآگاه را برای حفظ خود (فرد) ایجاد میکند.۱