آنچه در اینجا به آن خواهیم پرداخت، بحث درباره قلب و دادههای مربوط به آن است؛ زیرا درباره دادههای دیگر اعضایِ ادراکی، تشخیص حق از باطل یا درست از غلط سهلتر به نظر میرسد. به عبارت بهتر، اگر قلب بیمار شود یا از بین برود، سلامت ابزارهای دیگر سودی برای صاحبش نخواهد داشت. این مسئله، نشاندهنده اهمیت سلامت قلب در مقایسه با ابزارهای شناخت دیگر است. اما پرسشی اساسی که در اینجا به ذهن میرسد، آن است که چرا بیماری یا بهاصطلاح مرگ قلب، تاایناندازه خطرناک و برای صاحبش مُهلک است؟ به نظر میرسد علت این اهمیت، چند عامل است:
۱. بیماری و ناتوانی حس و عقل، دو عضو شناختی انسان، مشهودِ خود او و اطرافیان اوست و همگان بهراحتی میتوانند تشخیص دهند یکی از این ابزارها دچار ضعف و بیماری شده است. در ناتوانی عقلی نیز دستکم، اطرافیان از این مرض مطلع میشوند و فرد را سفیه، یا مجنون به حساب میآورند و در نتیجه، به او در انتخابها و رفتارهایش کمک میکنند یا از افتادنش در مهلکهها نگاه میدارند. اما درباره قلب، امر به گونه دیگری است؛ زیرا هم عوامل بیماری و مرگ آن متفاوت است، و هم اگر فردی قلبش بیمار شده یا ادراک خود را از دست بدهد، غالباً نه فقط خودِ او و اطرافیانش متوجه نمیشوند، بلکه چنین فردی خود را در کمال صحت و سلامت جسمی و روحی میداند و حتی ممکن است آنان را که از روح و قلبی سالم برخوردارند، به سبب پایبندی به رفتارهای دینی و معنوی سفیه و دیوانه بخواند، دقیقاً مانند کوردلان و مشرکان که همواره پیامبران خدا را مجنون یا سفیه میخواندند.
۲. بیماری یا از بین رفتن هریک از اعضای ادراکی حسی، یا حتی فقدان عقل و ابتلا به جنون و سفاهت، رافع برخی تکالیف و گاه همه تکالیف است و فرد مبتلا، درباره تکالیف سلبشده مؤاخذه نخواهد شد. بنابراین ترک تکالیف مربوط به عضو ادراکی بیمار، موجب گناه و شقاوت صاحبش نمیشود. اما بیماری و مرگ قلب، برطرفکننده مسئولیت انسان در برابر خالق یکتایش نیست و او را سرانجام، به خسران ابدی مبتلا خواهد کرد. به این دلیل خداوند به بندگانی که قلبشان دچار بیماری یا مرگ قلب شده است، عذاب دردناک جهنم را وعده کرده است. این تفاوت، مهمترین تفاوت بیماری قلبی با بیماریهای ابزارهای ادراکی دیگر بهشمار