فصل چهارم:
راههای شناخت خود
انسان، هنگام تولد فاقد هرگونه شناخت بالفعل۱ است و از زمانی که چشم به این جهان میگشاید، به کسب شناخت و معرفت اقدام میکند. او به صورت غریزی و طبیعی، نخستین شناخت و معرفت خود را از محیط به دست میآورد و قبل از هر چیز، نزدیکترین فرد به او یعنی مادر را از طریق حواس پنجگانه بهویژه حس لامسه شناسایی میکند. فرایند شناخت محیط پیرامونی، به صورت مستمر تداوم مییابد و روزبهروز متناسب با افزوده شدن بر سنّ، روزنههای دیگری برای تحصیل شناخت، پیش روی او گشوده میشود. این روزنهها یا ابزارهای جدید همچون عقل و تجربه، به او در شناخت آنچه در محیط است و با او ارتباط مییابد، یاری میرساند. «نفس»، یکی از ناشناختههاست که بر اساس آنچه پیشتر گفتیم مهمترین و تأثیرگذارترین موضوعی است که میتواند در ترسیم روش زندگی هر فرد و دستیابی به سعادت یا رسیدن به شقاوت نقش ایفا کند؛ چرا که شناخت صحیح آن، آدمی را در مسیر تحصیل کمال و سعادت ابدی قرار میدهد و نابرخورداری از شناخت صحیح، او را در مسیر ضلالت و گمراهی قرار میدهد. به عبارت دیگر، آدمی وقتی میتواند مسیر منطقی و قابل دفاعی را در رشد و تعالی خود در پیش گیرد که از «خود» تلقی صحیحی داشته باشد، وجود رابطهاش با نفس خود را به رسمیت بشناسد و پیش از آنکه در اندیشه اصلاح روابط برونشخصی باشد، در