چون لعب چيزی است كه نفس آدمی را به سوی خود جذب نموده و از كارهای عقلايی و واقعی و دارای اثر باز میدارد، در نتيجه همين لعب يكی از مصاديق لهو هم خواهد بود؛ حال اگر خلقت اين عالم برای غرضی نبود كه به خاطر آن خلق شده باشد و خدای سبحان مرتب ايجاد كند و معدوم نمايد، زنده كند و بميراند، آباد كند و خراب نمايد، بدون اينكه غرضی مترتب بر افعال او باشد كه به خاطر آن غرض بكند هر چه را كه میكند، بلكه صرفا برای سرگرمی باشد كه يكی را پس از ديگری ببيند، كه از يكنواختی حوصلهاش سر نرود و دچار كسالت و ملال نشود، و يا از تنهايی در آيد و از وحشت خلوت رهايی يابد، در اين صورت مثل ما خواهد بود كه از تكرار يك عمل خسته میشويم؛ لذا با آن بازی میكنيم، تا ملال و خستگی و كسالت و سستی خود را دفع كنيم.۱
نفی عبث
خداوند در آيهای ديگر بر پنداره نفي هدف از آفرينش انسان، به طور خاص چنين خط بطلان ميكشد: (أفَحَسِبْتُمْ أنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ فَتَعَلی اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيم): «آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريدهايم؟ و اينكه شما به سوی ما بازگردانيده نمیشويد؟ پس والاست پروردگار، فرمانروای بر حق؛ خدايی جز او نيست؛ [اوست] پروردگار عرش گرانمايه».۲