باشد؛ ۳) مکلّفٌ به معلوم و معیّن باشد؛ یعنی روشن باشد که شخص بالغ به چه چیزی تکلیف شده است و ۴) تکلیف به آن ممکن باشد و به بیان دیگر، مکلّفٌ به در قلمرو اختیار انسان باشد.
بر این اساس، امامیان در اینکه نخستین تکلیف معرفت باشد، تردید داشتند؛ زیرا از هر چهار جهت، تکلیف به معرفة اللّه با چالش روبهروست: پیش از آنکه معرفة اللّه حاصل باشد، چه کسی تکلیف به معرفت کرده است؟ آیا تکلیف او مُطاع است و ضرورتاً باید اطاعت شود؟ اگر اطاعت نشود چه میشود؟ و اینکه تکلیف به معرفة اللّه (مکلفٌ به) پیش از آنکه خدایی اثبات شده باشد، نامعقول است و نیز از این جهت که اساساً هر نوع تکلیفی به معرفت (در مرحله برآیند) چون در قلمرو فعل انسان نیست، ممکن نیست.
امامیان بر اساس انگاره معرفت فطری و موهوبی بودن معرفة اللّه در سرشت انسانها که از عالم ذر به یادگار مانده است، منظومه فکری خود را چنین سامان داده بودند که تکلیف به معرفت بیمعنا و نامعقول است و معرفت نمیتواند متعلّق تکلیف باشد؛ زیرا خودِ تکلیف، مشروط به حصول معرفت است و به بیان دیگر پیش از تحقق معرفت، تکلیف معنا ندارد.
از اینرو، به تبع روایات اهل بیت علیهم السلام بر آن بودند ایجاد معرفت بر عهده خداوند متعال است: «علی اللّه البیان».۱ البته، در روایات امامیه خداوند این لطف را در حق عباد خود انجام داده و معرفت خود را در فطرت و سرشت انسانها به امانت نهاده است که اگر چنین نمیکرد، به تعبیر روایات هیچکس نمیتوانست به خالق و صانع خود، شناخت پیدا کند.۲
اما از آنجا که اصحاب امامیه منکر وجوب «معرفت» (معرفة اللّه) بهعنوان