سرانجام، سرگذشت مسئله معرفت و بررسی تطور آن در میان امامیه، اهل حدیث و معتزله، به خوبی میتواند گویای گزارههای ذیل باشد:
۱. اصل نظریه معرفت اضطراری ریشه در منابع دینی (آیات و روایات) دارد؛
۲. اصحاب امامیه در سده دوم، نخستین نظریهپردازان و ارائهکنندگانِ نظریه معرفت اضطراری بودند و در پی تبیین تناسب دیدگاه معرفت اضطراری با اراده و اختیار و نیز ارتباط آن با خِرَدورزی بودند؛
۳. اهل حدیث گرچه بر اساس منابع مشترک دینی (آیات و روایات نبوی) به اضطراری بودن معرفت به معنای عام و خاص باور داشتند، ولی به دلائل متعددی - از جمله عدم ورود تئوریک در مسائل کلامی و بسنده کردن به ظواهر متون اسلامی - آنرا نظریهپردازی نکردند و بهصورت نظامواره مطرح نساختند.
۴. اکثریت معتزلیانِ دوره میانه و متإخر به دلیل شیوه عقلگرایانه و تأکید بر اختیار و آزادی اراده، از مدافعان سرسخت اکتسابی بودن معارف دینی - به ویژه معرفة اللّه - و از مخالفان اضطراری بودن معارف دینی بودند؛ بر این اساس، دیدگاه اصحاب معارف از آنان که به اضطراری بودن معارف باور داشتند، به تأثیر از اندیشوران امامی و بر خلاف مشی کلی اعتزال بود. نیز از همینرو، در اندیشه اعتزال دوام نیاورد و از آن - چه در مدرسه بصره و چه بغداد - روی برگردانده شد.
۵. متکلمان امامیه در مدرسه بغداد به دلیل دور افتادن از میراث کلامی امامیان نخستین (در دوران فترت) و نیز به دلیل تسلط و غلبه ادبیات معتزله در محافل علمی و به دلیل توجه به آیات و روایات دال بر اکتسابی بودن معارف، از نظریه معرفت