انسانهاست و انسان ابزار و اداتی برای نیل به آن ندارد. از منظر آنان معرفة اللّه فطری، فضل و عنایت پروردگار متعال بر انسانهاست، چون انسان نه با عقل و خرد و نه با هیچ چیز دیگر نمیتواند به شناخت جزئی/ شخصی خداوند نائل شود؛ از اینرو، اگر معرفت خداوند متعال در فطرت و سرشت انسانها به ودیعت نهاده نشده بود، هیچکس نمیتوانست به معرفت پروردگار خود دست یابد.
هشام بن حکم و پیروانش، معتقد بودند خداوند معرفت را در سرشت انسانها قرار داده است، اما فعلیت یافتن آن منوط به خِرَدورزی و تعقل و استدلال است. در مدرسه امامیه در بغداد معرفة اللّه فطری هم بسان معرفت اضطراری به معنای عام، مورد وازنش و انکار قرار گرفت.
در منابع حدیثی اهل حدیث نیز از معرفت فطری و سرشته شده در فطرت انسانها سخن به میان آمده است. هرچند آنان برخلاف امامیه درباره فطری بودن معرفت و چند و چون آن، بحثی نکرده و آن را تبیین نکردهاند.
اما معتزلیان، معرفت اضطراری خاص (معرفت فطری) را قبول نداشتند؛ حتی اصحاب معارف که معرفت اضطراری عام را قبول داشتند، باوری بر معرفت فطری نداشتند. اصحاب معارف و شخص جاحظ درباره معرفة اللّه بر آن بودند که معرفت خداوند وابسته به معرفة النبی است و معرفة النبی طبعی و غیراختیاری حاصل میشود. از اینرو، گرچه جاحظ نیز معرفة اللّه را اضطراری و غیراختیاری میداند، اما دیدگاه او با انگاره معرفت فطری مورد نظر امامیه بسیار تفاوت داشت.
تکلیف نخستین
اندیشوران امامی در مدرسه کوفه چون تکلیف را بازبسته معرفت میدانستند، پیش از حصول و تحقق معرفت، تکلیف به معرفت را بیمعنا میدانستند؛ از اینرو، اصل معرفة اللّه را هیچگاه تحت تکلیف ندانستند؛ چه فرآیند معرفة اللّه (یعنی نظر و