تکلیف ظهور پدیده روانی خوف و ترس است. ترس از اینکه مبادا عقایدم بر خطایی مبتنی باشد که سرنوشت نهاییام را تهدید کند. بنابراین، داعی و خاطر، شک را در انسان بر میانگیزانند و او را از این که باطل باشد و نسبت به حقیقت جاهل باشد، میترسانند. این ترس او را به سمت تأمل و استدلال سوق میدهد تا اینکه به معرفت و شناخت (سکون نفس) برسد.
دیدگاه اکتسابی بودن معارف در میان معتزله متأخر هم ادامه و تبیین شد؛ مگر اینکه هرچه از زمان اختلاف اصحاب معارف با شیوخ معتزله فاصله شد، مسئله و دغدغه اصلی به فراموشی سپرده شد، بهطوری که ملاحمی خوارزمی (م ۵۳۶) بدون در نظر گرفتن ملاک و معیار جاحظ و پیروانش بیان کرد: اگر مقصود از اضطراری بودنِ همه معارف آن است که همه آنها ابتدائاً و بدون نظر و تأمل در انسانها حاصلاند، این خلاف وجدان است۱ و اگر مقصود آن است که علوم با نظر و استدلال حاصل میشوند، ولی ضروریاند، غرض ما حاصل شده مبنی بر اینکه علوم دینی محتاج نظر و استدلالاند۲ و ارزش این اختلاف را در حدّ یک اختلاف لفظی فرو میکاهد،۳ در حالی که تمام حرف جاحظ آن بود که اگر ما نظر هم بکنیم در حصول معرفت، عوامل دیگر نیز تأثیر دارد و حصول معرفت به طور کامل تحت سلطه و اختیار ما نیست. علت اصلی این خلط، غفلت از اختلاف مبنایی اصحاب معارف و اصحاب اکتساب در ملاک و معیار معرفت اضطراری است.