203
معرفت اضطراری در قرون نخستین اسلامی

مخالفان اصحاب معارف

تا این‌جا سه رهیافت در میان معتزلیان تبیین شد: الف) رهیافت مشایخ نخستین (کسانی چون ابوهذیل) که اصل معرفة اللّه را اضطراری می‌دانستند؛ ب) رهیافت اصحاب ‌المهلة (نظّام و بشربن معتمر با دو رویکرد متفاوت)، که معرفة اللّه و دیگر معارف مربوط به دین را اکتسابی می‌دانستند؛ ج) رهیافت اصحاب‌ معارف که معرفة اللّه و دیگر معارف را غیراختیاری و اضطراری می‌دانستند.

دیدگاه اصحاب ‌معارف به دلائلی۱ در میان نسل‌های بعدی معتزله، دوام نیاورد و مورد نقض و ابرام و هجمه همه‌جانبه بزرگان مدرسه بصره (جباییان، ابوعبداللّه بصری، قاضی عبدالجبار) و اعتزال بغداد (ابوالقاسم کعبی) و اعتزال متأخر (ابوالحسین بصری و ملاحمی) قرار گرفت. افرادی نیز چون ناشی اکبر (م ۲۹۳)۲ به‌رغم مخالفت با اصحاب ‌المهلة، با این‌حال معتقد بودند ما مضطر به معرفة اللّه هستیم تا تکلیف صحیح باشد و اگر انسان بالاضطرار معرفت پیدا نکند که به چیزی مکلّف شده - هر تکلیفی که باشد - تکلیف از او ساقط است.۳

او چنین استدلال می‌کند ‌که اگر کسی همه معارف را اضطراری بداند، در واقع، استدلال به وجود خداوند را فاسد دانسته است و کسی هم که معرفت [اللّه] را

1.. اندیشۀ اضطراری و غیراختیاری بودن معارف، در ابتدا و در ظاهر، دست‌کم با دو مبنای بنیادین معتزله، ناسازگار و ناهمخوان است: الف) با اصل اختیار و آزادی اراده که بسیار مورد تأکید اهل اعتزال بود و به خاطر آن با قدر و قضا به مخالفت پرداخته بودند؛ به دلیل آن‌که معتقد بودند اگر معارف برای انسان‌ها غیراختیاری و اضطراری حاصل شود، دیگر تساوی دواعی و انگیزه در انسان‌ها نخواهد بود و به تبع آن انسان مُلجأ و مضطر خواهد بود؛ ب) با اصل عقل‌گرایی و تأکید ویژه بر تعقل و تفکر انسان و این‌که عقل بر نقل تقدم دارد. ابورشید نیشابوری به صراحت، دیدگاه معرفت بالطبع جاحظ را غیرمعقول می‌داند (ابورشید، المسائل فی الخلاف بین البصریین والبغدادیین، ص۱۳۳).

2.. از طبقۀ هشتم معتزله است (ابن مرتضی، طبقات المعتزله، ۹۲).

3.. ناشی اکبر، مسائل الامامة، ص۲۵۱.


معرفت اضطراری در قرون نخستین اسلامی
202

به بیان دیگر، جاحظ تفکر را یک عملیات پیچیده و مشکل می‌داند که عوامل متعددی از قبیل ترکیب غریزی و انگیزه‌های داخلی و دواعی بیرونی در آن دخالت دارند. در واقع، دواعی و نیازها در عملیات تفکر و اکتساب معرفت مؤثر هستند. آنها تحریک‌کننده و برانگیزاننده انعکاسات و عکس‌العمل‌های مختلف در مغز هستند به طوری که از آنها افکار متولد می‌شود. از منظر او توانایی عقل، تحت تأثیر چگونگی ترکیب غریزی و جسمی عقل است و نقش انگیزه و نیاز تنها تحریک این توانایی و ظرفیت به سوی عمل و نتیجه دادن است بدون این‌که در کم یا زیاد شدن این توانایی نقش داشته باشد.۱

پیداست دیدگاه جاحظ و پیروانش بر انسان‌شناسی متمایزی مبتنی است که معتقدند نفس انسان به دلیل اُنس با قوای طبع، میل به امور نفسانی و قبائح دارد؛ خداوند متعال در برابر آن، عقل را آفریده است که به امور عقلانی و خیر گرایش داشته باشد، اما کارکرد عقل منوط به معرفت و شناخت است.

اگر قوه عقل، ابزار معرفت و شناخت نداشته باشد، مغلوب قوای طبع خواهد شد و در نتیجه در افعال مضطر و ملجأ خواهد بود. راه برون‌رفت از آن، تساوی قوای طبع و قوه عقل است به این‌که خداوند ابزار کارکرد عقل (معرفت و شناخت) را به عقل إعطا کند تا انگیزه نفس انسان در مقابل فجور و تقوا یک‌سان شود. جاحظ با توجه به آیه شریفه (وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)۲ می‌گوید: خداوند با الهامِ فجور و تقوا بر نفس، تعادل و تسویه نفس را ایجاد می‌کند وگرنه اگر بدون الهام و تهیّأ الهی، «غی» از «رشد» قابل شناسایی بود، در این صورت قید «تسویه» در آیه شریفه زائد می‌بود.۳

1.. سلیمانی درّه باغی، معرفت طبعی جاحظ، ص۱۲۳ـ۱۲۵.

2.. سورۀ شمس، آیۀ ۷-۸.

3.. جاحظ، المسائل والجوابات فی المعرفة، ص۱۱۷.

  • نام منبع :
    معرفت اضطراری در قرون نخستین اسلامی
    سایر پدیدآورندگان :
    علی امیرخانی
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1396
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 20592
صفحه از 285
پرینت  ارسال به