بنابراین، از منظر بشر، نخستین تکلیفْ معرفت و شناخت خداوند است. او هم برای تحقق معرفة اللّه - همانند نظّام - معتقد است که خداوند در قلب انسانها باید «خاطر» و «داعی» بیافریند تا انگیزه برای کسب معرفت ایجاد شود، اما برخلاف او وجود دو خاطر در قلوب انسانها را لازم و ضروری نمیداند، بلکه معتقد است گاهی اوقات شخصِ مختار، از وجود دو خاطر بینیاز است؛ چنانکه نخستین شیطانی که خداوند متعال خلق کرد، تنها خاطر مثبت داشته است و در واقع، برای او شیطانی وجود نداشت تا خاطر منفی۱ ایجاد کند؛ پس آشکار و روشن میشود که ایجاد دو خاطر خوب و بد در انسانها ضروری و لازم نیست.۲ از اندیشوران مدرسه بغداد، دیدگاه ابوجعفر اسکافی، جعفربن حرب، جعفربن مبشر و ابوالقاسم کعبی، گزارش شده است که آنان نیز اصطلاحاً از «اصحاب المهلة» بودند و بر آن بودند که عاقل پس از شناخت خود باید مهلت داشته باشد تا معرفة اللّه و دیگر معارف اعتقادی را کسب کند.۳ به بیان دیگر، آنان نیز معرفة اللّه را ضروری/ اضطراری نمیدانستند.
فشرده سخن آنکه بِشر بن معتمر، در مسئله معرفت اضطراری، تلاش کرد تا اثبات کند که با همان ملاک و معیار امامیه، اهل حدیث، غیلانیه و ابوهذیل علّاف، معارف نهتنها اضطراری نیستند، بلکه اختیاری و فعل انساناند و به بیان دیگر تحت سلطه انساناند و حتی معارف به دست آمده از طریق حواس پنجگاه نیز اختیاری و غیراضطراری است و این بدان سبب بود که او به رابطه سببیّت و حتمیّت میان مقدمات معرفت و حصول معرفت، قائل بود.