به این معناست که برآیند معرفت (حصول معرفت) از حوزه اختیار اراده انسان خارج است. در نتیجه، معرفت فعل آدمی نیست، بلکه صنع خداوندست. به بیان دیگر، میان مقدمات تحصیل معرفت (فرآیند معرفت) و حصول معرفت (برآیند معرفت) رابطه سببی حتمی در کار نیست، بلکه یا از نوع رابطه سببیِ غیرحتمی (با خوانش امرٌ بین الامرینی) است و یا از نوع رابطه غیرسببی (تهیئی) است که این فرضیه در مدرسه کوفه از منظر نویسنده محتملتر است. معرفت اضطراری خاص (معرفت فطری) افزون بر آنکه اضطراری و غیراختیاری است، فراتر از عقل، وهم و خیال انسان است؛ خداوند آن را در عالمی موسوم به عالم ذر، به انسان عطا کرده است به طوری که نتیجه آن (معرفت) در سرشت انسانها باقی مانده است.
از آنجا که اندیشوران امامی در مدرسه کوفه تکلیف را بازبسته معرفت میدانستند، پیش از حصول و تحقق معرفت تکلیف به معرفت را بیمعنا میدانستند؛ از اینرو، اصل معرفة اللّه را هیچگاه تحت تکلیف ندانستند. از نظرگاه آنان، نخستین تکلیف اقرار و ایمان به خداوند متعال است. بر این اساس، نظریه معرفت اضطراری اصحاب امامیه نهتنها با عقلگرایی و تفکر و همچنین با اختیار و آزادی اراده منافاتی نداشته است، بلکه ثمرات مهمی داشته که چالشهای معرفت اکتسابی را پاسخ میداد. از مهمترین چالشهای معرفت اکتسابی، مسئله تکلیفِ نخستین بود.
نظریه معرفة اللّه فطریِ اصحاب امامیه و اینکه معرفت خداوند موهوبی بوده و فراتر از عقل و وهم انسان است، نیز منافاتی با معرفة اللّه عقلی از طریق تعقل و استدلال نداشت؛ زیرا جمهور امامیه معتقد بودند معرفة اللّه در دو ساحت متفاوت، یعنی شناخت شخصی از طریق معرفت فطری و شناخت کلی از طریق تعقل و اندیشهورزی، محقق میشود؛ هشام بن حکم و پیروانش اما معتقد بودند، خداوند