مختار نخواهند بود. در حالی که اگر معارف اضطراری باشند، پس از تحقق معرفت، انسان در کمال اختیار و آزادیِ اراده به سر خواهد برد.
از دیدگاه او انسانی مختار است و استطاعت دارد که انگیزه و داعی انجام یا ترک فعل در او یکسان و مساوی باشد و او در کمال اختیار فعل یا ترک را انتخاب کند، اما اگر دواعی مساوی نباشند و طرفِ فعل یا ترک، راجح و طرف دیگر مرجوح باشد، انسان خود به خود و بالطبع (غیرارادی) طرفِ راجح را برمیگزیند؛ در نتیجه، مُلجأ و مضطر به آن میشود.۱
بنا بر مبنای او نهتنها انسان - اولاً و بالذات - مقهور قوای طبع و خواهشهای نفسانی است، بلکه قوه عقل او نیز مقهور قوای طبع و خواهشهای نفسانی است. عقل برای کارآمدی و برای اینکه مقهور قوای طبع و خواهشهای نفسانی نشود، نیازمند به معارف و تجاربی است که او را ورزیده و تقویت کند تا بتواند انسان را در مقابل کششهای نفسانی باز دارد.
اگر قوای طبع در وجود انسان، قویتر از قوای عقل باشد و دواعی پیروی از قوه طبع بیشتر از قوه عقل باشد، در این صورت طبع، کارآمدیِ عقل را سست کرده و حتی تغییرش میدهد، به حدّی که کارکرد عقل در برابر طبع، تحت الشعاع قرار میگیرد و ممکن است به سبب غلبه طبع و درخواستهای نفسانی، «معانی» و اطلاعات و ارزشها در عقل تغییر و تحول پیدا میکند و عقل خاصیت دوراندیشی و عاقبتاندیشی را از دست میدهد.۲
بر این اساس، ابوعثمان درگیری میان عقل و دیگر غرایز یا طبایع - مانند غضب، رضا، بخل، خشم، صبر و غیره - را در نظر میگیرد و میگوید: عقل، توانایی جلوگیری از سرکشی این غرایز را ندارد، مگر زمانی که به واسطه تجارب، ریز و دقیق