اصحاب مشاهده میشود. یکی از موارد بهره گرفتن از استدلال و خِرَدورزی برای شناخت خداوند در سیره عملی اهلبیت علیهم السلام در مقام مناظره و مجادله با منکران خداوند متعال نمایان است؛ مانند مناظرههای امام صادق علیه السلام با ابن ابی العوجاء (از منکران خدا):
۰.فَقَالَ علیه السلام لَهُ أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ أَوْ غَیْرُ مَصْنُوعٍ؟ فَقَالَ عَبْدُالْکَرِیمِ بْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ: بَلْ أَنَا غَیْرُ مَصْنُوعٍ. فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ علیه السلام: فَصِفْ لی لَوْ کُنْتَ مَصْنُوعاً کَیْفَ کُنْتَ تَکُونُ؟ فَبَقِیَ عَبْدُالْکَرِیمِ مَلِیّاً لا یُحِیرُ جَوَابا...۱؛ حضرت صادق علیه السلام فرمود: آیا تو مخلوق هستی یا غیرمخلوق؟ ابن ابی العوجا گفت: من غیرمخلوق هستم. امام فرمودند: به من بگو اگر مخلوق بودی چگونه وصفی داشتی؟ ابن ابی العوجا مدتی خاموش شد و جوابی نداشت.
حاصل سخن تا بدینجا آنکه دو نوع گزارش روایی درباره معرفة اللّه در منابع روایی امامیه وجود دارد: الف) روایاتی که معرفة اللّه را موهوبی از سوی خداوند معرفی کرده و معرفت و شناخت خداوند را فراتر از عقل و وهم انسان بیان میکنند و اساساً ادات و ابزار رسیدن به معرفة اللّه را انکار میکنند؛ ب) روایاتی که حاکی از سیره عملی ائمه اهلبیت علیهم السلام و اصحاب امامیه در به کارگیری از عقل و تعقّل در اثبات و شناخت خداوند است و در واقع، بیانگر نوعی معرفة اللّه عقلی است.
حال باید دید اصحاب امامیه میان دو دسته از روایات چگونه جمع میکردند؟ از بررسی اقوال اصحاب امامیه در دوره نخست به دست میآید که امامیان در معرفة اللّه و نقش عقل در اثبات یا شناخت خداوند متعال، دستکم دو نظریه داشتهاند: ۱) نظریه جمهور امامیه که معتقد به دو ساحتِ مختلف درباره معرفة اللّه بودند؛ ۲) نظریه هشام بن حکم و پیروانش که به رغم باور به معرفة اللّه فطری،