۱۱۷۰.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :دنيا به سوى من گردن كشيد . گفتم: از من دور شو!
گفت: اگر تو مرا نگيرى ، آن كه بعد از تو مى آيد ، مرا خواهد گرفت.
۱۱۷۱.صحيح مسلم ـ به نقل از عايشه ـ :پرده اى داشتيم كه بر آن عكس پرنده اى بود و هر كس وارد اتاق مى شد ، اوّل با آن رو به رو مى شد. پيامبر خدا به من فرمود: «اين پرده را عوض كن؛ چون هر گاه وارد مى شوم و آن را مى بينم ، به ياد دنيا مى افتم».
۱۱۷۲.صحيح البخارى ـ به نقل از ابن عمر ـ :پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه فاطمه عليهاالسلام رفت امّا وارد نشد. على عليه السلام كه آمد ، فاطمه عليهاالسلام ماجرا را به او گفت. على عليه السلام موضوع را از پيامبر صلى الله عليه و آله جويا شد . فرمود: «بر درِ اتاق ، پرده اى نگارين ديدم». سپس فرمود: «مرا چه به دنيا؟!».
على عليه السلام نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و موضوع را برايش گفت.
فاطمه عليهاالسلام گفت: بفرماييد كه با آن ، چه كنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آن را براى فلان خانواده نيازمند بفرست » .
۱۱۷۳.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :مرا چه به دنيا؟! همانا حكايت من و دنيا ، حكايت سوارى است كه در يك روز گرم تابستانى ، درختى مى بيند و زير سايه آن استراحتى مى كند و سپس آن را ترك مى كند و مى رود.