دائرمدار منافع است . دوستدار ، هر وقت كه احساس كند محبوبش نمىتواند نياز و خواسته او را تأمين كند ، محبّتش زايل مىشود و چه بسا دوستىها كه تبديل به دشمنى مىگردند . بر اين اساس ، متون اصلى اسلام، تأكيد دارند كه تنها دوستىهايى كه بر پايه دين و براى خدا باشند ، تداوم خواهند يافت و دوستىهايى كه بر پايه خودخواهى و منافع شخصىاند ، دير يا زود ، تبديل به دشمنى خواهند شد :
«الْأَخِلاَّءُ يَوْمَـئذِ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقِينَ ؛ ۱
دوستان در آن روز ، دشمن يكديگرند ، جز پرهيزگاران» .
بنابراين ، فلسفه دوستى براى خدا اين است كه ساماندهى جامعه مطلوب انسانىِ مبتنى بر محبّت ، راهى جز اين ندارد .
فلسفه دشمنى براى خدا
سؤال مهمى كه اينجا ممكن است به ذهن برسد ، اين است كه اگر اسلامْ هوادار جامعه مبتنى بر محبّت است ، چرا پيروان خود را به دشمنى براى خدا تشويق مىكند و دشمنى براى خدا را مانند دوستى براى او واجب مىداند و آن را «استوارترين دستاويز ايمان» و «برترين عمل» ۲ مىخواند ؟ علاوه بر اين ، چه ضرورتى دارد كه انسان ، به جاى دوستى با ديگران ، با آنان دشمنى كند؟ و اساسا دشمنى كردن با ديگران ، چه دردى از دردهاى اجتماع را درمان مىكند؟ و كدام مشكل را حل مىنمايد ؟ و در يك جمله : فلسفه دشمنى براى خدا چيست ؟