که باعث بهباشی درونی میشوند. رویکرد از بالا به پایین میکوشد پیامدهای مشخصی را که بهباشی درونی تولید میکند، بفهمد (هیدی۱ و دیگران، ۱۹۹۱).
ژنتیک و بهباشی درونی
بهنظر میرسد ژنتیک تأثیر نیرومندی بر بهباشی فردی دارد. در واقع، پژوهشگران دریافتهاند که صفات شخصیتی، تغییرپذیری رضایت از زندگی را تبیین میکنند (ماگنوس۲ و دیگران، ۱۹۹۳). «نظریه تعادل پویا»۳ میگوید که شخصیت، سطح پایه پاسخهای هیجانی را تعیین میکند؛ رخدادها میتوانند تأثیری کوتاهمدت بر ما بگذارند، اما در گذر زمان ما نهایتاً به نقطه پایه ژنتیکیمان باز میگردیم (هیدی و ویرینگ۴، ۱۹۸۹). به علاوه، افرادی که در زندگی خانوادگی خود شادند غالباً در محل کار نیز شاد هستند، که این امر نشاندهنده پایداری در موقعیتها (مانند کار، و فراغت) است (دینر و لارسن۵، ۱۹۸۴). به تازگی، یافتههای جدید پژوهشی نظریه نقطه پایه۶ را زیر سوال بردهاند (هیدی، ۲۰۰۸؛ هیدی و دیگران، ۲۰۱۰). اما، در حال حاضر، نظریه نقطه پایه بر رشته روانشناسی مثبتنگر حاکم است و زیربنای مداخلات روانشناسی مثبتنگر است.
اپی ژنتیک۷ عرصهای از پژوهش زیستشناختی است که تعاملات علّی میان ژنها و محیط را بررسی میکند (کورلی۸ و کِورن۹، ۲۰۰۹: ۳۴۷). به ویژه، پژوهشها به تدریج نشان میدهند که محیط میتواند در بروز ژن و رفتار، به ویژه رابطه مادرـ فرزند طی مراحل کلیدیفف رشد، اثر بگذارد؛ بنابراین بر «رشد مغز، رفتار و نیز خطر و تابآوری در سلامت و بیماری» تاثیر خواهد گذاشت.
نظریه انطباق
انسانها تمایل تکاملی منحصر به فردی دارند برای واکنش شدید نشان دادن به رخدادهای جدید؛ اما با گذشت زمان از میزان این تمایل کاسته میشود (تقریباً پس از گذشت ۳ ماه). پژوهشگران در پی بررسیهای متعدد متوجه شدند که انسانها غالباً یک «نقطه پایه»۱۰ طبیعی شادکامی دارند، که در پی اخبار یا رخدادهای خوب و بد، یعنی پس از تقریباً سه ماه غالباً به آن نقطه بازمیگردند. این فرایند تکاملی