موشها
جیمز الدز۱ و پیتر میلنر۲
با قرار دادن الکترود در هیپوتالاموس موشها آزمایشی انجام دادند. هنگامی که موش
میله ای را میفشرد، الکترود تحریک میشد. الدز و میلنر دیدند که موشهایی که تا
۴۰۰۰ مرتبه در ساعت آن میله را
فشار میدادند، آن را بر خوردن، خوابیدن و رفتارهای جنسی مقدم میداشتند و همچون
معتادان افراطی در مراقبت از خودشان غفلت میکردند. این پژوهشگران باور داشتند
که «مرکز
لذت»
مغز را یافتهاند. از آن پس، ما میدانیم ناحیهای که آنها یافتند (هسته اکامبنس)،
یکی از چند ناحیهای است که به خواستن و نیاز داشتن به یک محرک خاص تا جایی که
هیچ چیز دیگر مهم نباشد، مرتبط است.
اصل مقاله را در الدز و میلنر (۱۹۵۴)
ببینید.
به هر حال، لذت برای شادکام کردن و احساس رضایت کردن انسانها کافی نیست. به علاوه، مردم تا جاییکه بشود، ترجیح میدهند در یک دنیای واقعی زندگی کنند که امکان تجربه لذت و درد وجود دارد، نه در دنیایی که فقط لذت و تحریک مثبت وجود دارد (نوزیک۳، ۱۹۷۴).
در اینباره بیاندیشید که...
دستگاهی را تصور کنید که به سبب پژوهشهای مدرن
عصبشناسان، میتواند فقط تجربههای مثبت القاء کند. شما قادر نخواهید بود واقعی
بودن این تجارب را انکار کنید. اگر شما اختیار داشتید، آیا این دستگاه را بر
زندگی واقعی ترجیح میدادید؟ [۲]
اندازهگیری بهباشی درونی
بهباشی درونی عبارت است از: اینکه مردم زندگی خود را در چهارچوب تبیینهای عاطفی و شناختی چگونه ارزیابی میکنند (دینر، ۲۰۰۰). چندین مقیاس برای بهباشی درونی وجود دارد (مانند اس دبلیو ال اس۴ و پی ای ان ای اس۵). بیشتر ابزارها، ابزارهای تک موقعیتی و گزارش شخصی هستند، مانند