۹. موضع جداییطلبانه (برخی) روانشناسان مثبتنگر
سلیگمن، روانشناسی انسانگرا را غیرعلمی میشمارد (تیلر، ۲۰۰۱؛ هِلد، ۲۰۰۴)؛ و از اینرو، تحقیق کمی تجربی را تنها شالوده علمی موجه برای روانشناسی مثبتنگر میداند. این مردودشماری دیگر رقبا را میتوان در بافتِ پیام تجزیهطلبانه حاکم بر روانشناسی مثبتنگر دید: اگر کسی ادعا کند که نهضتش رویکرد جداگانهای در علوم اجتماعی است، در آن صورت باید رویکردهای رقیبی را که چنین جدایی را به چالش میکشانند، از میان بردارد (هِلد، ۲۰۰۴).
۱ - ۹. نبودِ نظریه راهنمای سامانمند
منتقدان بر این باورند که در حوزه روانشناسی مثبتنگر نه روابط منطقی و نه روابط تجربی روشنی میان متغیرها بنا نمیشود. ما این نقد را به این دلیل زیرعنوانِ نقد نهم قرار دادیم که اتفاقاً به نظر ما یک نظریه راهنما وجود دارد که حوزههای تحقیقی را به هم پیوند میدهد. بله، گرچه حوزههایی نیز هستند که بهنظر میرسد پیوند مناسبی ندارند، اما تک تک حوزهها میکوشند تا چگونگی شکوفایی انسانها را بفهمند. وانگهی، اگر شما نگاهی به روانشناسی شناختی بیندازید، میبینید که بسیاری از حوزههای موضوعی شباهت یا ارتباط اندکی با بقیه دارند؛ اما در عینحال، نخ تسبیحی که میان همه آنها پیوند ایجاد میکند، مطالعه و بررسی مغز و چگونگی تأثیر آن بر رفتار انسان است.
۱۰. روانشناسی مثبتنگر جنبههای مثبتِ تفکرِ منفی را نادیده میگیرد
منتقدان بر این باورند که نمونههای مشخصی برای تأثیرات مثبتِ تفکرِ منفی وجود دارد. برای نمونه، همانگونه که در فصل ۵ بحث شد، بدبینی تدافعی میتواند چیز خوبی باشد و این به خود فرد بستگی دارد. همچنین، شواهدی در حمایت از «شِکوه و نالیدن» وجود دارد (کووالسکی،۱ ۲۰۰۲). اگرچه شکوه و نالیدنِ همیشگی معمولاً نفرتانگیز و مطرود است و باعث ایجاد خلقوخوی منفی در خود فرد و دیگران میشود، اما گاهی نیز فوایدی در این کار پیدا میشود. برای نمونه، شکایت و نالیدن در موقعیتهای تازه و ناخوشایند میتواند شکل مؤثر و سودمندی از پیوند اجتماعی باشد (برای مثال، هنگام انتظار خوابگاه در کالجی تازه، یا هر موقعیت ناآشنای دیگر؛ اظهار شکوه از شرایط ناخوشایند گامی مؤثر برای تغیر وضعیت است). در پایان کووالسکی میگوید که «روانشناسی مثبتنگر، ویژگیهای مثبتِ