رشد میکند، این مسایل روششناسی (مقطعی، گزارش شخصی) اهمیت کمتری مییابند و تحقیقات طولی و پیمایشهای جهانی رایجتر میشوند.
۳.مفهوم مثبت و منفی
یکی دیگر از نقدهای رایج درباره روانشناسی مثبتنگر، دیدگاه سادهانگارانه آن در دو قطبی کردن هیجانات است؛ یعنی هیجانات یا مثبت یا منفی تلقی میشوند؛ در حالی که آنها در واقع در اکثر اوقات آمیخته هستند (لَرسِن۱ و دیگران، ۲۰۰۱، ۲۰۰۴). برای نمونه، امید (مثبت)، که آرزوی پیامد مطلوب است، میتواند به میزان شگفتآوری تردید و بلاتکلیفی و اضطراب (منفی) همراه داشته باشد. شادی گرچه خوشایند است، اما معمولاً عمری کوتاه دارد. غرور یکی از هفت گناه مُهلک است. عشقْ دلپسند و گوارا است؛ اما فقط هنگامی که دو سویه باشد. هنگامی که شخص از حق خود دفاع کند، خشم میتواند مثبت باشد. در نتیجه، عاقلانه است که روانشناسی مثبتنگر به این انتقاد توجه کند و پیچیدگی هیجانات و آمیختگیهای آنها در زندگی واقعی انسان را همواره شناسایی کند.
هِلد (۲۰۰۲) با ادعای اینکه روانشناسان مثبتنگر معمولاً نگرشهای قطبیکننده هیجانات را بدون بیان تفاوتهای ظریف میان آنها اعلام میکند (مانند: مثبت بودن خوب است و منفی بودن بد است)، از این انتقاد حمایت میکند. به نظر میآید که پیشنهادات برخی روانشناسان مثبتنگر (مانند سلیگمن) چنین رنگبویی دارد: «ما باید مثبت بیندیشیم، ما باید هیجانات و نگرشهای مثبت را پرورش دهیم، ما باید با توانمندیهایمان عمل کنیم، تا شادکام، سالم و خردمند باشیم».
۴.چشمانداز نامتعادل و یکجانبه درباره موضوعات و یافتههای تحقیقی
لازاروس همچنین حمایت روانشناسی مثبتنگر از خوشبینی را بر این اساس که بیاندازه یکجانبه و نامتعادل است، مورد انتقاد قرار میدهد. در واقع، اگر تاریخ را نگاه کنیم میبینیم که این بدبینان («واقعنگران»)۲ بوده و هستند که خشم و انزجار ارزشمندی را علیه ستمگری، قتل، بردگی، نسلکشی، تعصب و تبعیض بسیج کردهاند [نه خوشبینان و مثبتاندیشان]. لازاروس همچنین بر این باور است که