۳. مداخلههای مبتنی بر فعالیت بدنی را چگونه میتوان در راستای افزایش بهباشی اجتماعی بهکار گرفت؟
گرچه پیشرفت و فهم علمی در روانشناسی مثبتگرا با قوت تمام پیش میرود، اما توجه به اهمیت بدن در کارکرد روانشناختی و جسمانی بهینه هنوز کُند پیش میرود. ما معتقدیم با تلفیق عناصر بهباشی لذتگرا و سعادتگرا میتوانیم «بدنی مثبت»۱ از طریق سازوکارهای مهم پنجگانه بسازیم؛ این پنج سازوکار چنیناند: لمس و تماس بدنی انسانی، رفتار جنسی مثبت،۲ فعالیت بدنی، تغذیه، و حتی دردِ بدنی. این مؤلفههای پنجگانه، یا به تجربههای زودگذر لذتبخش کمک میکنند، و یا به احساسات پایای درازتر از معنا و رشدِ خود.
فصل نهم، پیش از کاوش در آنچه که هِفِرن (زیر چاپ، b) آن را در قالب پنج مؤلفه «بدن مثبت» توصیف میکند، با بازبینی کوتاهی از تاریخ بدن در روانشناسی و دو گونه اصلی شادکامی (لذتگرا و سعادتگرا) آغاز میکند (کاشدان و دیگران، ۲۰۰۸: ۲۱۹). گرچه نظریه هفِرِن جامع و فراگیر نیست، ولی یکی از نخستین ایدههایی است که این پیوندهای نظری را در روانشناسی مثبتنگر فراهم میآورد (نگاه کنید به هفرن،زیر چاپ، b). بهراستی، غیرممکن به نظر میآید که رشته روانشناسی مثبتنگر با گردنفرازی به حیات خود ادامه دهد، بدون اینکه نقش بنیادین بدن را در ذهن و روان سالم و شادکام۳ بپذیرد (رِسنیک و دیگران، ۲۰۰۱؛ هفرن و دیگران، ۲۰۱۰؛ هفرن و ماتری، زیر چاپ).
بدن در روانشناسی
هزاران سال است که ما آدمیان دست بهگریبان پرسش پیچیده چگونگی برهمکنشِ تنذهن هستیم. در یگانهانگاری (شالوده تجربهگرایی)،۴ که در سرتاسر پزشکی و روانشناسی کنونی رایج است، این باور وجود دارد که ذهن۵ و تن یکی بوده و هیچ ویژگی غیرمادی متمایزی در میان نیست؛ اندیشه و احساس ما پیامد مستقیم کنش و واکنشهای مادی در مغز ما است. با تمام اینها، حرف اصلی این فصل آن است که بدن بر هیجانات، احساسات و تجربههای ما تأثیر میگذارد. جنبش انسانگرایانه زمان بسیاری را بر سر گسترداندن مفهوم تجسم (چگونگی تجربه آدمیان از داشتن و بهکارگیری بدنهایشان) نهاده