همچنانکه روزمان را میگذرانیم و با اهداف جزئیتر روبرو میشویم، میتوانیم عزت نفس و خودکارآمدیمان را افزایش دهیم (کاروِر و شایِر، نقل شده از لیبومیرسکی، ۲۰۰۸). برای نمونه، افرادی که دارای آرمان و آرزوهای در دستِ اقدام، یا دستیافتنی و فینفسه معنادار هستند، شادکامتر از آنانیاند که چنین نیستند.
پیرامون نظریه هدف۱ دو سنت تحقیقی وجود دارد: ۱. بر فرایند تعقیب هدف تمرکز میکند (چگونه فرد به خوبی از عهده آن برمیآید)؛ ۲. بر محتوا و کیفیت اهداف زندگی متمرکز است (چه و چرا). فرایند تعقیب هدف در فصل دوم (در ارتباط با هیجانهای مثبت) بحث شد؛ از اینرو، اینک بر عنصر دوم نظریه هدف تمرکز میکنیم.
نظریههای هدفِ محتوامدار این جنبههای هدف را مورد توجه قرار میدهند:
چه اهدافی دنبال میشوند؟ برای نمونه، رشد شخصی یا پول؟ عشق یا جذابیت؟
چرا اهداف پیگیری میشوند؟ برای نمونه، چون من میخواهم، یا چون مجبورم؟
چگونه فعالیتهای شخص با فعالیتهای او هماهنگ هستند؟ برای نمونه، ارزش بهعنوان الگوی تعدیلگر.۲
پرسش از چه اهدافی، از تبارِ همان بحثی است که اریک فرام (۱۹۷۶) «جهت داشتن»۳ (بهدست آوردن ثروت و موقعیت)، در برابر «جهت بودن»،۴ (خودشکوفایی)۵ مینامد. پژوهشگران دیگر نیز به چندین شکل مفاهیمی مشابه را برشمردهاند؛ برای نمونه، اهدافِ خودمحور در برابر اهدافِ دیگرانمحور۶ (سالمِلا اِرُ۷ و دیگران، ۲۰۰۱)؛ اهداف بیرونی (موفقیت مالی، وجهه و محبوبیت، شهرت) در برابر آمال و آرزوهای درونی (رشد شخصی، روابط، شرکت و نقش اجتماعی) (کَسِر و رایان، ۲۰۰۱)؛ ارزشهای خودافزایی،۸ در برابر ارزشهای مادهگرا۹ (اشموک، ۲۰۰۱).