تحت تأثیر محیطهای پُراسترس قرار میگیرند. وی در جایی درباره کشف خود بیان میکند که احساس انسجام یک نقطه افتراق و نوآوری مهم در چشمانداز آسیبشناختی حاکم در پزشکی و علوم اجتماعی است. او احساس انسجام اینگونه تعریف میکند:
«جهتگیری کلیای که میزان احساس اطمینانِ قانعکننده، پایدار، ولی پویای فرد را از این امور نشان میدهد: ۱. محرکهایی که از محیط درونی و بیرونی شخص در مسیر زندگی نشئت میگیرند، ساختارمند، پیشبینیپذیر و نیز تبیینپذیر هستند؛ ۲. منابعی در اختیار شخص هستند که اقتضائات و تقاضاهای برآمده از این محرکها را برآورده میکنند؛ ۳. این تقاضاهای چالشآفرین، شایسته سرمایهگذاری و تعهد هستند (آنتونوفسکی، ۱۹۸۷، ۱۹).
به سخن دیگر، احساس انسجام عبارت است از میزان اطمینان فرد از اینکه محیطهای درونی و بیرونی پیشبینیپذیر هستند، و به احتمال زیاد موقعیتهای زندگی به همان خوبیای پیش میروند که انتظار آن میرود. از اینرو مولفههای احساس انسجام را میتوان اینگونه برشمرد:
فهمپذیری،۱ به بینش افراد نسبت به موفقیتها و مشکلاتشان اشاره دارد. ما به سختی میتوانیم برآورد کنیم که آیا منابعِ مناسبی برای اینکه بتوانیم از عهده کاری برآییم در اختیار داریم یا نه؛ مگر اینکه بر این باور باشیم که درکی از ماهیت آنها داریم. در معنادار دیدن محرکها و رویارویی با محرکهای معنادارِ مورد انتظار یا غیرمنتظره است که آنها را منظم یا تبیینپذیر میشمریم.
ادارهپذیری،۲ اشاره به این میکند که به احتمال زیاد کارها و امور خوب از کار خواهند درآمد و میتوان انتظار معقولی در اینباره داشت؛ یعنی میزان ادراک شخص از اینکه منابعِ در اختیارش برای تقاضاهای ایجادشده از سوی محرکهای آزاردهنده کافی است. ادارهپذیری مشابهتهایی با نظریه بندورا در مورد خودکارآمدی۳ دارد. البته این عنصر بهخودی خود کافی نیست؛ و اینگونه نیست که عناصر شناختی و انگیزشی ضرورت کمتری داشته باشند.
معناداری، به باور انگیزشیای اشاره دارد که به هیجانِ مقابله و سازواری با مشکلات معنا میدهد؛ از اینرو، با اینکه زندگی رنجها و دردهای خاص خودش را دارد، اما شخصی که زندگی معناداری دارد مشتاقانه به آن ادامه میدهد. در زندگی افراد عرصههایی وجود دارد که به آنها اهمیت میدهند و برای آنها معنا و مفهوم قائل هستند. از اینرو، آنهایی که احساس انسجام ضعیفی