پاسخهایی برای پرسشهای دشوار زندگی بیابد (مرگ، آزادی، انزوا، بیمعنایی، هویت و شادکامی). روانشناسی هستینگر سه نوع شادکامی رشدیافته را مشخص میکند:
شادکامی اصیل (برآمده از اصیل بودن فرد است)؛
شادکامی سعادتگرا (نتیجه انجام دادن کارهای با فضیلت است)؛ و
شادکامی موهبتی۱ (یک موهبت معنوی شادکامی که اعطاء میشود و به تواناییها و شرایط ما به ویژه هنگام رنج وابسته نیست).
شادکامی یک فرایند (نه یک نتیجه نهایی) در حال پیشرفت است و نتیجه چشم پوشیدن از نفع شخصی و خدمت به چیزی برتر از خود است. آنچه ما از این دیدگاه میپسندیم، اذعان آن به اهمیت همزمان عناصر منفی و عناصر مثبت کارکرد انسانی است، همان چیزی که برای رشد شخصی ضروری است. ونگ، موضوع اصالت و بحرانهای هویت را باهم درمیآمیزد و به این نتیجه میرسد که مشکلات برخاسته از سرمایهداری و مصرف گرایی، انسان جامعه امروز را برای جست و جوی «خود» زمینگیر کرده است. ونگ با کنایه میگوید که اصیل بودن افراد همواره به شادکامی نمیانجامد؛ باید خطر واقعی بودن خود را پذیرفت.
روانشناسان هستینگر همچنین میپذیرند که خشنودی ممکن است چیز منفیای باشد که زندگی شخص را به پوچی میکشاند و هیچ هدف یا پیشرفتی که برایش تلاش کند باقی نگذارد. ناخشنودی، ظرفیتی برای رشد شخصی است.
جست و جوی شادکامی ممکن است هدف زندگی نباشد اما، روانشناسان هستینگر باور دارند که فرد با مطالبه معنی و اصالت میتواند سرانجام به شادکامی دست یابد. فرضیه دوگانگی ونگ، همانند دیدگاه کاموس۲ و می۳، میگوید که «چیزهای مثبت نمیتوانند جدا از امور منفی وجود داشته باشند و شادکامی نیز در میان درد و رنج پرورش مییابد و از درون آن بیرون میآید» (ونگ،۲۰۰۹:۳۶۴).
مرگ و روانشناسی مثبتنگر
انسانها ظرفیت تفکر، هشیاری و پیشبینی آینده را دارند. این سازوکار نیرومند، یک سازوکار اضطرابزا نیز است زیرا ما را قادر میکند به این موضوع توجه کنیم که زمانی خواهیم مرد. اما، حتی مرگ،