زندگی را بفهمیم بلکه باید ویژگیهای ساختاری نظام شخصی معنا، همچون «شاخصهای تفکیک۱ (گوناگون بودن منابع معنا)، بسط۲ (مردم چگونه میان رخدادها پیوند برقرار میکنند تا زندگی را هدفمند کنند) و یکپارچگی۳ (اجزاء تا چه اندازه با هم سازگارند) را نیز بسنجیم» (پولمان۴ و دیگران، ۲۰۰۶: ۱۱۱). این شاخصها سلامت / بهباشی روانی و جسمی را افزایش میدهند و رضایت از زندگی را پیش بینی میکنند (پولمان و دیگران، ۲۰۰۶).
اثر فرانکل۵ درباره معنی، که جلوه عالی روانشناسی مثبتنگر و نیز عرصههای هستینگر است، هنوز هم مهم است. براساس مفهوم «اراده معنا»۶ وی سه مزیت برای زندگی کردن با معنا بیان کرد که عبارت است از: ارزش خلاق، تجربهای و نگرشی. پژوهشگران، از زمانی که فرانکل این مفهوم را طرح کرد، هفت منبع عمده معنا را که در فرهنگهای مختلف یافته شده است شناسایی کردهاند، که شامل: پیشرفت، پذیرش، رابطه، صمیمیت، دین، تعالی خود و انصاف میشود.
کینگ و نَپا (۱۹۹۸) گفتهاند که آمیزه شادکامی (اس دبلیو بی= اس دبلیو ال+ پی اِی+ ان اِی) و معنا (همچون مرتبط بودن، هدفمندی و رشد است که شبیه سعادت است) است که بهباشی کلی را پدید میآورد. همچنین، معلوم شده است کسانی که در معنامندی نمره بالایی میگیرند، بالاترین رتبه محبوبیت را میان گروه نمونهشان میگیرند.
مگرگور۷ و لیتل۸ (۱۹۹۸) مجموعه متنوعی از شاخصهای سلامت روانی را تحلیل کردند و به این نتیجه رسیدند که مفهوم بهباشی دو مولفه دارد: شادکامی (رضایت از زندگی، عاطفه مثبت، عاطفه منفی) و معنا (مرتبط بودن، هدفمندی و رشد). کامپتن۹ و دیگران (۱۹۹۶) از این آمیزه حمایت کردند، اما آنها مولفه دوم را به رشد شخصی تغییر دادند. کامپتن و دیگران (۱۹۹۶) از ۱۸ شاخص بهباشی دو عامل عمده را شناسایی کردند، که یکی بیانگر شادکامی/ بهباشی درونی است و دیگری نماینده رشد شخصی. مقیاسهای شادکامی / بهباشی درونی به عاملی مربوط میشدند که از عامل مربوط به سازه رشد شخصی متمایز بودند (مانند رشدیافتگی۱۰، خودشکوفایی، سخترویی۱۱ و تجربهپذیری). این دو عامل همبستگی متوسطی با هم داشتند.