درباره این پدیده سخن بگویند، نیز بهکار میگیریم. دادهها نوعاً از طریق مصاحبههای نیمهساختاری، پاسخهای نوشتهشده، بحثهای گروهی و/یا یادداشتهای روزانه به دست میآیند.
رشد پسآسیبی چگونه روی میدهد؟
چند الگوی پیشرو درباره رشد پسآسیبی وجود دارد که برخیشان بدین قرارند: نظریه انگارههای خُردشده۱ (جانُف بولمَن، ۱۹۹۲)، نظریه ارزشنهیِ انداموارهای۲ (جوزف و لینلی، ۲۰۰۵)، و الگوی تبدیلی۳ (تدسکی و کلهون، ۲۰۰۶). پیشفرضِ نظریه انگارههای خردشده آن است که همه ما یک دنیای درونی داریم که مأمن تصوراتِ بنیادینمان از احساس سلامت و امنیت است. آسیب هنگامی رخ میدهد که این تصورات در معرض امتحان قرار گرفته و احساس امنیت ما «خُرد شود». رشد پسآسیبی، فرآیند بازسازی پیرامون تجربه آسیبی، و از اینرو، پذیرش آسیب به شکلی غیرمضطربانه است.
نظریه ارزشنهیِ انداموارهایِ رشد از طریق ناملایمات۴ (جوزف و لینلی، ۲۰۰۸) رویکردی شخصمحور است. این نظریه فرض بر آن دارد که افراد برای دست یافتن به رشدِ پسآسیبی باید بر موانع موجود در محیط اجتماعیشان، و نه لزوماً شخصیتشان، در قبل و بعد آسیب چیرگی یابند. در آنچه با عنوان گرایش به تکمیل۵ شناخته میشود، شخص باید آسیب را از طریق برونسازی۶ [انطباق و سازگاری با محیط] و درونسازی۷ [جذب و تحلیل] وارد جهانبینی خود کند. درونسازی هنگامی است که افراد در عینِ نگهداشتِ جهاننگری قدیمیشان، شروع به عیبیابی از خود میکنند. بنابراین، مرتبسازی دوباره طرحوارههای فرد در اینجا رخ نمیدهد. از سوی دیگر، برونسازی، طرحوارههای از پیشموجود را برای انطباق با اطلاعات جدید اصلاح میکند. این کار را به یکی از این دو شیوه میتوان انجام داد: مثبت یا منفی. برونسازی منفی شخص را مستعد افسردگی و بیچارگی میکند؛ در حالیکه، برونسازی مثبت به رشد منجر میشود (جوزف و لینلی، ۲۰۰۸).
این نظریه از بحث پیرامون پیامدها و تلاش برای توضیح فرایندهای شناختی پس از آسیب (درونسازی، برونسازی مثبت، و برونسازی منفی) فراتر میرود. وانگهی، این نظریه در تلاش برای