درآمد
در باب مناسبات دین و روانشناسی، بهویژه پس از انقلاب اسلامی، همیشه این پرسش وجود داشت که: آیا آموزههای دینی میتوانند بار روانشناختی داشته باشند یا نه؟ و آیا میتوان از متون دینی (قرآن و حدیث) ایدههای روانشناختی استخراج کرد؟ منکران، معتقد بودند که آموزههای دینی، بیشتر از جنس اخلاق، موعظه، تذکّر و توصیه هستند و لذا قابلیت علمی برای روانشناسی ندارند. این نظر، بهویژه در پارادایم رفتارگرایی، بسیار قوی بود. با پدید آمدن روانشناسی شناختی و پس از آن، به ویژه با ظهور رویکرد مثبتگرا در روانشناسی و نیز انجام یافتن تحقیقات فراوان درباره اثر دین و معنویت بر سلامت روان، شرایط تغییر کرد و فضای مساعدی برای استفاده از معارف دینی در تحقیقات روانشناختی ایجاد شد؛ هر چند جای تأسف است که این فضا از سوی روانشناسی غربی به وجود آمد، نه روانشناسان مسلمان!
جنبش روانشناسی مثبتنگر در سال ۱۹۹۸، رسماً موجودیت خود را اعلان کرد. هدف روانشناسی مثبتنگر، اصلاح و تکمیل روانشناسی «آسیبشناسی محور» معاصر است. آبراهام مزلو -کسی که اولین بار تعبیر روانشناسی مثبتنگر را به کار برد- بر این باور بود که علم روانشناسی معاصر در جنبه منفی، بسيار بیشتر از جنبه مثبت، موفّق بوده است؛ چيزهای زيادی از کاستیها، بیماریها و خطاهای انسان را بر ما آشکار کرده است، اما از قابلیتها، فضیلتها، آرمانهای دستیافتنی یا آخرین حدّ روانشناختی انسان، چيزهای اندکی برای ما گفته است. از این رو، روانشناسی مثبتنگر کوشیده است ابعاد مثبت انسانی مانند: شادکامی، شکوفایی، بهباشی، خوشبینی، امید، توانمندیهای شخصی، و ویژگیهای گروهها و سازمانهای مثبت را با روش علمی مورد پژوهش قرار دهد.
نکته بسیار مهم این که متون اسلامی در حوزه علوم انسانی، بهسان منابع غنی و پرباری است که کشف و استخراج معارف پنهان آن نیازمند برخورداری بشر از دانش و فنّاوری خاصّ آن است؛ درست همانند مواد اولیه در علوم طبیعی که استفاده از آنها مشروط به دانش بشر است و هر چه دانش بشر پیشرفت کند، بیشتر میتواند از قابلیتهای نهفته درون آنها بهرهمند شود. این بدان معناست که علم با پیشرفت خود، امکان یافته تا حقایق بیشتری از هستی را کشف کند، نه این که بر حقایق آن بیفزاید! آنچه در روانشناسی نیز اتفاق افتاد، این است که این دانش