غرقگی
در اینباره بیاندیشید
که...
آیا تا به حال شده است که شروع به انجام دادن یک
تکلیف یا نوشتن مقالهای کنید و ناگهان دریابید که پنج ساعت گذشته است و شما
اصلاً متوجه گذر زمان نشدهاید؟ آیا تا به حال شده است که مشغول بازی فوتبال، یا
بازی راگبی، یا یک سری حرکات موزون باشید و بهگونهای مجذوب آن کار شوید که
متوجه چیزها و افراد پیرامون خود نشوید؟ و آن بازی را به بهترین وجه انجام دهید؟
این احساس «سراپا متوجه بودن»۱
چیزی است که پژوهشگران به آن غرقگی میگویند. هنگامی که بخش بعدی این کتاب را
مرور میکنیم، به تجربههای غرقگی خود بیاندیشید.
نظریه غرقگی را میهای چیک سِنت مِهایی۲، پس از آنکه در دهه ۱۹۶۰، شیفته هنرمندان و تمرکز پایدارشان شد، ابداع کرد. او متوجه شد که همه پاداشهای نقاشی برآمده از خودِ نقاشی کردن است ـ نظریهای که اینک انگیزش درونی۳ نامیده میشود. طی این مدت پژوهشگرانی چون مزلو، دسی و رایان شروع به بررسی این موضوع کردند که چرا و چگونه افراد به رفتارهای درونی سوق داده میشوند (بعدها، همین پژوهشگران نظریهای ابداع کردند که اینک به نظریه خودتعیینگری مشهور است). اما، چیک سِنت مِهایی تمایل داشت پیشتر برود، بنابراین بر تجربه درونی تمرکز کرد: غرقگی واقعاً چه احساسی است؟ او به عرصه پدیدارشناسی۴ گام نهاد، که بر تجربه زیسته۵ پدیدههای روانشناختی تمرکز دارد (چیک سِنت مِهایی، ۱۹۷۵، ۱۹۹۰، ۲۰۰۲؛ اسمیت و ایتو۶، ۲۰۰۶).
نکته اصلی در اینجا این است که چیک سِنت مِهایی در ابتدای کار میخواست بفهمد ویژگی تجربه زیسته افراد در زمانی که امور خوب پیش رفته است و زمانی که بهترین عملکرد را داشتند چیست. چیک سِنت مِهایی، پس از چندین آزمایش گسترده روی شرکتکنندگان (هنرمندان، رقاصان، صخره نوردان) پی برد که «دستهای از ویژگیهای ساختاری مشترک وجود دارد که الگوهای کنشی مولد غرقگی را از بقیه زندگی روزمره متمایز میکند» (چیک سِنت مِهایی و چیک سِنت مِهایی، ۱۹۸۸: ۸).
غرقگی[۱] چنین تعریف شده است: «درآمیختگیِ شدیدِ تجربهای در فعالیت لحظه به لحظه، که میتواند جسمی یا روانی باشد. توجه، کاملاً به وظیفه پیش رو معطوف میشود و کارکردهای فرد به