خود. این امر زمانی رخ میدهد که فعالیتهای افراد در زندگی بیشترین همخوانی را با ارزشهای درونی آنها داشته باشد (واترمن۱، ۱۹۹۳) مانند پروردن خودِ واقعی فرد (ویترسو، ۲۰۰۴)، انجام دادن کارها به خاطر خود آنها (چیک سِنت مِهایی، ۲۰۰۲) و تعلق داشتن به و خدمت کردن به نهادهایی که بزرگتر از خویشتن هستند (هوتا۲ و دیگران، ۲۰۰۳).
به هر حال، درباره این موضوع که تجربههای بهباشی سعادتگرا و لذتگرا چه نوع ارتباطی با هم دارند، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. از یک سو، ممکن است بهباشی سعادتگرا همواره مقداری از بهباشی لذتگرا را در خود داشته باشد، ممکن است که ابعاد آنها مستقل از هم باشد (ریف، ۱۹۸۹)، همچنین ممکن است تجربه بهباشی سعادتگرا عملاً از بهباشی لذتگرا بکاهد. در سوی دیگر، کاشدان۳، بیسواس ـ دینر و کینگ (۲۰۰۸) این سازهها و در نتیجه این تجربهها را یکسان میانگارند.
پرسش دیگری که طرح میشود این است که آیا بهباشی سعادتگرا یک فرایند است یا یک پیامد، یا هر دو. گفتمان غالب این است که باید آن را به عنوان یک حالت۴ در نظر گرفت (مثلا، کاشدان و دیگران، ۲۰۰۸؛ واترمن و دیگران، ۲۰۰۸) اما برخی پژوهشگران گفتهاند بهتر است آن را یک فرایند در نظر گرفت (مثلا، رایان و دیگران، ۲۰۰۸؛ ویترسو و دیگران، ۲۰۰۹).
در نهایت، پژوهشگران درباره این موضوع که آیا میان بهباشی سعادتگرا و تفاوتهای شخصیتی رابطهای وجود دارد، یا بهباشی سعادتگرا خودش میتواند یک صفت شخصیتی قلمداد شود پژوهشهایی را آغاز کردهاند. به طور ویژه، پژوهشها قصد دارند روشن کنند که آیا چیزی به نام جهتگیری لذتگرا یا سعادتگرا وجود دارد (ویترسو و دیگران، ۲۰۰۹) که موجب گرایش بیشتر به تجربه بهباشی سعادتگرا شود.
چنانکه بونیول (۲۰۰۸) اشاره کرده است، عرصه بهباشی سعادتگرا در بهترین حالت عرصهای آشفته به نظر میرسد. در قسمت بعد چهارچوبهای نظری جایگزین کنونی را که ذیل عنوان بهباشی سعادتگرا قرار میگیرند مرور خواهیم کرد.