الإحْسَانِ...). با خود گفتم پيامبر که حرف غريبی نمیزند، همان است که دل هر آدم سالمی میگويد. خدای محمّد به عدالت و نيکی فرمان میدهد و از زشتکاری و بدی و ستم باز میدارد. اين اندرزی است که جان هر آدمی به آن گرايش دارد و ناگفته، شنيده میشود و ناشنيده در دل مینشيند و بدين گونه به اسلام، ايمان حقيقی آوردم.
بنابراین، فضيلت انسانی با احسان همخوانی دارد و ندای سرشت اصيل آدمی، عدالت است. احسان در یک کلمه، خوب بودن و خوبی کردن است و هر انسان تا آنگاه که فطرت و سرشت پاک خود را آلوده نکرده است، معنای خوبی را میداند و به اصطلاح فیلسوفان، فهم حسن و قبح و درک نیکویی و زشتی برای انسان میسر است. احسان، نمود محبّت انسان است و خوی نيکان. انسان با احسان به مرتبه شايسته انسانی خود میرسد و نيکی با ديگران است که نيکی خداوند به او را در پی میآورد.
چرا احسان؟
زيربنای عقيدتی احسان، در اين آيه بهروشنی بيان شده است. ما پيش از آنکه وجود يابيم، هيچ اندر هيچ بوديم. نه رنگی از هستی داشتيم و نه نشانی از وجود؛ در نتيجه نه لذتی بود و نه سرور و شادی و خوشیای. نه معرفتی داشتيم که لذت درک و فهم حقايق هستی را دريابد، و نه
روحی که از مشاهده زيبايیهای هستی به طرب آيد، و نه چشمی که به تماشای جلوههای رنگينکمان در آسمان بهار بنشيند، يا گوشی که سرود بلبلان آوازهخوان را نغمه سرور خود کند و پا در ميان بيشههای سرسبز بنهد و دست بر لطيفترين گلبرگهای روييده در باغ بارانخورده بسايد. همه اينها را خداوند با فرمان هستیبخش خود، از ژرفای ظلمت عدم به