درگير میشود، گاه هراسِ از دست دادن فرصت شغلی موجب میشود ديگری را بد جلوه دهيم، و گاه دو شريک اقتصادی يا دو شريک زندگی به تجسّس در امور یکدیگر میپردازند و به جای عيب پوشی، عيب جويی و به جای تغافل، عيب گويی میکنند و موجبات آزردگی يکديگر را فراهم میآورند. سخن از خطای احتمالی و بدیِ محتمل نيست؛ سخن از گناه مسلّم و جرم واقعی و آزار حقيقی ديگری است. سخن از ستم يک سوی رابطه به سوی ديگر است. مسئله، اذيت همسايه به همسايه ديواربهديوار خود است و مشکل، ظلمی است که دوست بر ما روا داشته است و حقی که فرادست از فرودست ربوده و استهزايی که همکار و همنشين و حتی خويشاوند بر ما روا داشته و آبرویي که از ما برده است. اکنون من فرصت انتقام دارم.
انتقام و پیامد آن
عقل متعارف اجتماعی به من حق میدهد که حقّم را بستانم و حق ظالم را کف دستش بگذارم و چون بخواهم تندتر بروم، به انتقام تحقير و تمسخری که بر من روا داشته، او را چنان به باد مسخره بگيرم که نتواند سربلند کند، يا چنان جهنّمی برای همسايهام به پا کنم که خيال آزار دوباره من را از سرش بيرون کند. اکنون من توانش را دارم، زمينهاش نیز آماده شده و اجازه انتقام کشيدن را هم به خود میدهم. اما آيا انتقام کشيدن، سودی دارد؟ درست است که انتقام گرفتن، مایه تشفّی قلب است و دل ما را آسوده و روحيهمان را تا اندازهای بهبود میبخشد، اما آيا کمکی در آينده زندگی ما خواهد داشت و آيا ارتباطات بعدی ما را سامان خواهد داد؟ آيا کسی را که به عرصه انتقام درآوردهايم، بهطورکلی