شده است. برخی گفتهاند: مقصود از اینکه انسان خدا را فطرتاً میشناسد، این است که قضیه «خدا وجود دارد»، از بدیهیات اوّلیه است که تصوّر موضوع و محمول و نسبت میان آن دو، در تصدیق به مفادش کفایت میکند.۱
تفسیر دوم از این مطلب، این است که قضیه مذکور، از فطریات منطقی است. یکی از خصوصیات فطریات منطقی، این است که صرف تصوّر موضوع و محمول و نسبت، برای تصدیق به مفاد آن کافی نیست، بلکه نیازمند به اقامه دلیل است؛ منتها، دلیل مذکور خارج از نفس نیست، بلکه در نفس حاضر است و صرفاً توجّه به آن لازم است. شاید بتوان اصل نیازمندیِ ممکنات به واجب الوجود یا نیازمندیِ حادث به محدِث و یا نیازمندیِ محدود به حادّ و امثال آن را پشتوانه و دلیل بر قضیه «خدا وجود دارد» دانست.۲
تفسیر سوم از این جمله، آن است که انسان قبل از ورود به این دنیا، در عالم دیگری به وجود خداوند و اوصافش علم یافته است.۳
در تفسیر چهارم گفته میشود: مقصود از جمله «خدا وجود دارد» این است که هر انسانی به علم حضوری، وجود خدا را مییابد.۴
روشن است که این تفاسیر، از جهت تبیین کیفیت فطری بودن قضیه «خدا وجود دارد»، با یکدیگر اختلاف دارند؛ ولی همگی در این امر مشترکاند که معرفت انسان به خداوند، نیازمند به استدلال نیست و انسان وجداناً خدا را میشناسد و در درون خود مییابد. به همین جهت، میتوان دلیل عمده بر معرفت فطری به خدا را «وجدان» دانست. در این جا، تفسیر سوم مدّ نظر است که مستندات صریحتر و قویتری در قرآن و احادیث دارد.
1.. سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی: ج۱ ص۳۳.
2.. ر.ک : مطهرى، مجموعه آثار: ج۳ ص۴۷۶.
3.. برنجکار، معرفت فطری خدا: ص۳۵ ـ ۴۰؛ بیابانی اسکویی، توحید و اسماء و صفات: ص۳۲ ـ ۴۲.
4.. طباطبایی، الميزان فى تفسير القرآن: ج۸ ص۳۱۹ ـ ۳۲۱؛ سبحانی، مفاهیم القرآن: ج۱ ص۹۷؛ سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی: ج۱ ص۳۵.