چرا همه مسائل عدل، از دایره نصوص خارج باشد؟ بسیاری از مسائل مهمّ مبحث عدل، مثل قضا و قدر، جبر و اختیار و… با نصوص دینی قابل استنباط است. پس در پارهای از مباحث توحید و عدل، میتوان به نصوص شرعی تکیه نمود.
حتّی در مبحث نبوّت، میتوان پس از اثبات اصل نبوّت، برخی از اساسیترین مسائل آن را با نصوص دینی ثابت نمود. پس از آنکه نبوّت شخصی به اثبات رسید، میتوان از گفتار وی در تبیین و کشف خصوصیات مسائل نبوّت، مثل مبحث عصمت انبیا و غیره بهره گرفت.
در مبحث امامت، به اشاره گذشت که مطابق نظر شیعه، این مبحث، از اصول اعتقادی شمرده میشود، نه فروع فقهی. به همین جهت، نقش انحصاریِ اثبات مسائل آن، بر عهده نصوص دینی است.
در مسئله معاد، هم اصل معاد و هم خصوصیات آن را میتوان با تکیه بر نقل، اثبات کرد و البتّه بسیاری از جزئیات آن، تنها با نصوص دینی قابل اثبات است.
بدین ترتیب، نصوص دینی در تمام اصول اعتقادی کاربرد دارد؛ آن هم نه به عنوان یک کارکرد جزئی و ناچیز، بلکه نقشآفرینیِ بسیار پر رنگ و اساسی.
برخی از متفکّران در پاسخ به اشکال فوق، راه دیگری را غیر از آنچه ما ذکر کردیم، در پیش گرفتهاند. آنان معتقدند که اگر به نصوص دینی، به مثابه یک متن عقلی نگاه کنیم، میتوان از آنها برای اثبات گزارههای اعتقادی بهره گرفت. به عبارت دیگر، گاهی برای استدلال عقلی، به مباحث اعتقادیِ مدوّن در کتب کلامی مراجعه میشود و گاه به آیات قرآنیِ متضمّن استدلالهای عقلی. نباید آیه قرآنی را بدون استدلال عقلیِ مندرج در آن ملاحظه نمود.۱