مقایسه شیء غایب با شیء حاضر، به عنوان یک برهان، موافقان و مخالفانی دارد؛ ولی آنچه مهم است، نشان دادن برخی از موارد کاربست این قاعده در استنباط گزارههای کلامی است. این قاعده از اصول فقه به علم کلام سرایت نموده است، همانطور که فخرالدین رازی خود به این امر تصریح میکند.۱
از قاعده یاد شده، در استنباط پارهای از آموزههای کلامی استفاده شده است که در ادامه صرفاً به برخی از این موارد اشاره خواهد شد.
۲ ـ ۱. رابطه صفات خداوند با ذات
اشاعره با تمسّک به همین قاعده، در مبحث صفات خداوند، هم اصل صفات را برای خداوند اثبات نمودهاند و هم زیادت آن بر ذات را. آنها معتقدند صفات کمالیه همانگونه که در انسان مفهوماً و مصداقاً با ذات انسان مغایرت دارد، در خداوند نیز چنین است.
آنها در باب علم خداوند میگویند: عالم بودن خداوند، از دو حال خارج نیست: یا عالم است و علمش مغایر با ذاتش نیست، و یا عالم به علمی است است که آن علم غیر نفسش است. اگر علمش به نحو صورت اوّل باشد، ذاتش همان علم است؛ در حالی که محال است علم عالم باشد و عالم علم باشد. بر طبق این استحاله، اگر خداوند عالم است، دیگر نمیتواند علم نیز باشد. به همین دلیل است که علمش زائد بر ذاتش است.۲
ابوالحسن اشعری همین نحوه استدلال را در سایر صفات نیز جاری میداند و معتقد است که همه صفات الهی زائد بر ذات الهی هستند، نه اینکه مفهوماً تغایر و مصداقاً اتّحاد داشته باشند.۳