«شناسنده» و «شناخته شده» شکل میگيرد. به عبارت دیگر، در شناخت، هم باید شخصی باشد که بخواهد چیزی را بشناسد و هم باید چیزی وجود داشته باشد که شناخته شود. صرف وجود شیء شناخته شده، بدون در نظر گرفتن جنبه ارتباطی آن با شناسنده، موجب پیدایش شناخت نمیشود. بله، میتوان گفت آن شیء واقعیت دارد و هست؛ ولی نمیتوان گفت این شیء شناخته شده است.
پس در معرفت و شناخت، افزون بر جنبه حکایتگری، جنبه ارتباط با شناسنده نیز دخیل است؛ نه به عنوان شرط خارجی و ملازم با واقعیت، بلکه به عنوان امر دخیل در ماهیت معرفت و شناخت؛ به گونهای که اگر ذهن بخواهد گزاره و متعلّق آن را بدون ارتباط با فاعل شناسا در نظر بگیرد، صرفاً میتوان گفت جمله حاکی از واقعیت وجود دارد، ولی نمیتوان گفت این گزاره شناخته شده است. زمانی میتوان چنین وصفی را بر قضیه نام نهاد که ارتباطی با فاعل شناسا داشته باشد.
به علاوه، میتوان این سؤال را مطرح کرد که آیا در همه مواردی که گزاره صادق است، معرفت هم یافت میشود، هرچند شخص جاهل، منکر، شاک و معتقد جزمی و غیر جزمی باشد؟ آیا همه این موارد از جهت معرفت یکسان هستند؟
۲. مؤلّفه صدق
قضایایی که انسان با آنها برخورد میکند، حالات مختلف دارند. گاه باور به قضیهای درست و گاه نیز نادرست است. برای مثال در هوای بارانی، باور به گزاره «امروز هوا بارانی است» صحیح و درست است و باور به «امروز هوا گرم و آفتابی است» نادرست و غلط است. هرچند در هر دو قضیه، مؤلّفه باور وجود دارد؛ ولی یکی از آنها متّصف به صدق و درستی میشود و دیگری متّصف به کذب و نادرستی.
معرفتشناسان بر این باورند که باور کاذب را هیچگاه نمیتوان معرفت