۲ ـ ۷. باور صادق موجّه
در مباحث معرفتشناسی غربی، واژه «معرفت» معنای خاصتری به خود گرفته است. مشهورترین معنای معرفت، همان «باور صادق موجّه» است. یعنی در هر معرفت باید سه رکن وجود داشته باشد: اوّلاً، باید فاعل شناسا نسبت به گزاره، باوری داشته باشد. ثانیاً، این گزاره صادق باشد. و ثالثاً، فاعل شناسا در دستیابی به چنین باوری موجّه باشد؛ یعنی دلیلی برای این پذیرفتن داشته باشد.
افلاطون طیّ گفتوگویی که در کتاب تئاتتوس به تصویر کشیده است، ابتدا دو تعریف ارائه شده از معرفت را به چالش میکشد و در نهایت، معرفت را به «باور صادق موجّه» تعریف میکند. در این رساله ابتدا معرفت به «ادراک حسّی» تعریف میشود که انسان، معیار معرفت است. افلاطون تعریف مذکور را به چالش میکشد و اشکال میکند که اگر معرفت، ادراک حسّی باشد، دلیلی بر حصر معیار معرفت در انسان نیست؛ بلکه هر موجودی که از حس برخوردار است، میتواند معیار معرفت باشد. علاوه بر این که مطابق معیار مذکور، یادآوری نباید معرفت محسوب شود، یعنی اگر کسی قبلاً چیزی را مشاهده کرده است و اکنون آن را دو باره به ذهن میآورد، نباید گفت: «بدان شیء معرفت پیدا کرده است»؛ زیرا این ادراک، حسّی نیست و خیالی است. همچنین بر طبق این معیار، نباید بتوان برای اشیایی که وجود و ماهیتشان در تغییر است، نام واحدی را انتخاب کرد؛ زیرا محسوسات دائماً در حال تغییرند و وحدتِ نام، نیازمند جهت اشتراک و ثبات است.
افلاطون در این رساله، پس از مطرح کردن اشکالات متعدّد، در نهایت معتقد میشود که نمیتوان معرفت را به ادراک حسّی تعریف نمود و به همین جهت، تعریف دومی ارائه میدهد. مطابق تعریف دوم، معرفت همان باور صادق است. در این تعریف هرچند خطای حس و برخی از اشکالات وارد بر