چنین علمی از خداوند هستند. آنها معتقدند که جزئیات، جسمانی و مادّی هستند و تناسب میان علم و معلوم اقتضا میکند که علم به جزئیات، با ادوات و ابزار مادّی و جسمانی صورت بگیرد؛ در حالی که چنین امری در خداوند راه ندارد و خداوند از جسم و لوازم جسمانی منزّه و به دور است.۱
در این تقریر، به وضوح میتوان مشاهده کرد که ابتدا به علم انسان نسبت به جزئیات توجّه شده است و از آن، نیازمندی به ابزار استخراج شده و سپس همین حکم را درباره خداوند نیز سرایت دادهاند. حکم مذکور البتّه اشتباه است، زیرا سرایت دادنِ خصوصیت علم حصولی به علم حضوری است؛ ولی به هر حال، استنباطی است که به قاعده مذکور تکیه دارد.
بهگونه دیگری نیز از همین قاعده، برای انکار علم خداوند به جزئیات استفاده شده است. برخی، علم را یک صورت مساوی با معلوم میدانند که در نزد عالم شکل میگیرد. صور اشیاء نیز به تبع، مختلف است. پس لازم میآید که معلومات موجود در نزد عالم، متعدّد و متکثّر باشند؛ امری که در مورد خداوند موجب کثرت در ذات و ترکیب است.۲ این تقریر نیز بر پایه قیاس علم خداوند به علم انسان است. در انسان میبینیم که صور اشیاء، در ذهن وی نقش بسته است. پس در خداوند نیز باید به همین منوال باشد و در نتیجه، کثرت در ذات وی رخ خواهد داد.
۲ ـ ۴. رابطه تدبیر و خالقیت
یکی از مباحث علم کلام، بحث از امکان جدایی تدبیر از خالقیت است. آیا ممکن است کسی که خالق چیزی نیست، تدبیر آن را دست بگیرد؟ جوامع شرکآلود، به امکان جدایی این دو از هم، تمایل نشان دادند. یکی از دلایل این تفکّر، بهرهگیری از قیاس غایب به حاضر است. آنها با مقایسه تدبیر در میان