147
روش‌شناسی استنباط در علم کلام

معتزله نیز با بهره‌گیری از همین قاعده، در صدد انکار صفات خداوند بر آمده‏اند و معتقدند نمی‏توان برای خداوند صفاتی در نظر گرفت، بلکه ذات وی به‏ گونه‌ای است که نایب از این صفات است. آن‌ها معتقدند واقعیت صفات، مغایرت داشتن آن با موصوف است و اگر خداوند بخواهد اوصافی داشته باشد، باید پذیرفت که این امور مغایر با ذات وی هستند؛ امری که ملازم با ترکیب در ذات خداوند متعال است و عقل چنین امری را در ذات خداوند ممکن نمی‏داند. پس به ناچار باید وجود صفات برای خداوند را نفی نمود. از طرفی نیز اگر از خداوند صفات کمال مثل علم و قدرت را نفی کنیم، نقص در ذات خداوند راه می‏یابد. تنها راه حلّی که می‏تواند از ترکیب در ذات خداوند و راه‌یابی نقص به ذات وی جلوگیری نماید، روی آوردن به نظریه نیابت است. مطابق این نظریه، خداوند کارهای عالمانه و قادرانه انجام می‏دهد، بدون این‌که صفت علم و قدرتی در کار باشد، بلکه ذات وی جای‌گزین این صفات است.۱

همان طور که مشاهده می‏شود، معتزله نیز در باب صفات الهی به برهان غایب بر شاهد متمسّک شده‏اند، ولی نه برای اثبات آن، بلکه برای نفی صفات از خداوند؛ بر خلاف اشاعره که با تمسّک به این قاعده در صدد اثبات این صفات برای خداوند هستند. شاید مقصود کسانی که معتقدند معتزله در باب صفات الهی از این قاعده بهره نگرفته‌اند نیز همین امر باشد که آن‌ها از این قاعده در اثبات صفات برای خداوند استفاده نکرده‏اند.۲

۲ ـ ۲. کلام نفسی

یکی از مباحث چالش برانگیزِ صفات الهی در علم کلام، اختلاف در ماهیت کلام الهی است. آنچه به طور مسلّم و همگانی در میان مکاتب کلامی دیده می‏شود، پذیرش کلام لفظی است. همگی اتّفاق نظر دارند که خداوند می‏تواند

1.. سبحانی، الإلهيات على هدى الکتاب و السنّة و العقل: ج۲ ص۳۴ ـ ۳۵.

2.. شافعی، المدخل الی دراسة علم الکلام: ص۱۶۴ ـ ۱۶۵.


روش‌شناسی استنباط در علم کلام
146

مقایسه شیء غایب با شیء حاضر، به عنوان یک برهان، موافقان و مخالفانی دارد؛ ولی آنچه مهم است، نشان دادن برخی از موارد کاربست این قاعده در استنباط گزاره‏های کلامی است. این قاعده از اصول فقه به علم کلام سرایت نموده است، همان‌طور که فخرالدین رازی خود به این امر تصریح می‏کند.۱

از قاعده یاد شده، در  استنباط پاره‌ای از آموزه‏های کلامی استفاده شده است که در ادامه صرفاً به برخی از این موارد اشاره خواهد شد.

۲ ـ ۱. رابطه صفات خداوند با ذات

اشاعره با تمسّک به همین قاعده، در مبحث صفات خداوند، هم اصل صفات را برای خداوند اثبات نموده‏اند و هم زیادت آن بر ذات را. آن‌ها معتقدند صفات کمالیه همان‌گونه که در انسان مفهوماً و مصداقاً با ذات انسان مغایرت دارد، در خداوند نیز چنین است.

آن‌ها در باب علم خداوند می‏گویند: عالم بودن خداوند، از دو حال خارج نیست: یا عالم است و علمش مغایر با ذاتش نیست، و یا عالم به علمی است است که آن علم غیر نفسش است. اگر علمش به نحو صورت اوّل باشد، ذاتش همان علم است؛ در حالی که محال است علم عالم باشد و عالم علم باشد. بر طبق این استحاله، اگر خداوند عالم است، دیگر نمی‏تواند علم نیز باشد. به همین دلیل است که علمش زائد بر ذاتش است.۲

ابوالحسن اشعری همین نحوه استدلال را در سایر صفات نیز جاری می‏داند و معتقد است که همه صفات الهی زائد بر ذات الهی هستند، نه این‌که مفهوماً تغایر و مصداقاً اتّحاد داشته باشند.۳

1.. فخر رازی، تفسير مفاتيح الغيب: ج۳۱ ص۱۰۸.

2.. اشعرى‏، اللمع فی الردّ على أهل الزيغ و البدع‏: ص۳۱؛ سبحانی، الإلهيات على هدى الکتاب و السنّة و العقل: ج۲ ص۳۵ ـ ۳۶.

3.. اشعرى‏، اللمع فی الردّ على أهل الزيغ و البدع‏: ص۳۲.

  • نام منبع :
    روش‌شناسی استنباط در علم کلام
    سایر پدیدآورندگان :
    مهدی نصرتیان اهور
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1395
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 23623
صفحه از 435
پرینت  ارسال به