این حقّ خدا بر خلقش نیست که قبل از آنکه [خودش را] به آنان معرّفی کند، [او را] بشناسند. حقّ بندگان بر خداوند است که خدا [خود را] به آنان بشناسانَد و حقّ خدا بر بندگان این است که هر گاه [خود را] به آنان شناسانْد، بپذیرند.
اگر از این اشکال صرف نظر کنیم و فرض کنیم که آدمیان معرفت فطری و قلبی ندارند، بر اساس استدلالهای پیشگفته، اوّلین واجب، شناخت خدا یا شکر منعم است و نظر و استدلال نیز از باب مقدّمه، واجب میشود، همانطور که در نظریه چهارم خواهد آمد.
نظریه چهارم: معرفت الله
در کتب کلامی، این دیدگاه را به ابوالحسن اشعری و معتزله بغداد نسبت دادهاند که شناخت خدا اوّلین واجب است.۱ در تبیین این دیدگاه، چنین گفته شده که وجوب سایر واجبات و حرمت همه محرّمات، بر پایه اثبات معرفت اﷲ است. اگر معرفت اﷲ ثابت شد، میتوان وجوب سایر افعال و لزوم انجام دادن آنها و همچنین حرمت برخی از افعال و لزوم دوری از آنها را پذیرفت؛ ولی اگر وجود خداوند ثابت نشود، طبیعتاً سایر فروع اعتقادی و فروع فقهی معنا نخواهد داشت. معناداریِ مسائل اعتقادی و فقهی، در سایه معرفت اﷲ است. پس معرفت اﷲ اوّلین واجب از میان واجبات است.۲
برای تبیین این دلیل، لازم است اصل وجوب معرفت اﷲ نیز تبیین شود؛ زیرا