سپس مردى از يارانش نزد او آمد و گفت: اى امير مؤمنان! من چيزى نگرفتم و به فلان سبب ، حضور نداشتم ؛ و عذرى براى عدم حضور خود آورد. على عليه السلام ، پانصد درهم خودش را به وى داد. ۱
۲۴۳.الجمل:على عليه السلام [ پس از رُخداد جمل] فرود آمد و گروهى از يارانش را فرا خواند . به همراه وى روانه شدند تا آن كه ، داخل بيت المال شد. آن گاه در پى قاريان فرستاد و آنها را فرا خواند و خزانه داران را نيز فرا خواند و آنان را به گشودن درهايى كه ثروت ها را در آن نهاده بودند ، فرمان داد. وقتى زيادى اموال را ديد، فرمود: «اين ، دستچين من و بهترين آن است» .
آن گاه ، اموال را ميان يارانش قسمت كرد و به هر يك ، شش هزار درهم رسيد و يارانش دوازده هزار نفر بودند ، و خود نيز به اندازه ديگران برداشت. در اين هنگام ، مردى آمد و گفت : اى امير مؤمنان! نام من از ديوان ها افتاده است و من ، به فلان مشكل مبتلا بودم . على عليه السلام ، سهم خود را به آن مرد داد. ۲
۲۴۴.الغارات ـ به نقل از مغيره ضبّى ـ :بزرگان كوفه با على عليه السلام يك رنگ نبودند و ميل آنان ، به معاويه بود؛ چرا كه على عليه السلام به كسى بيش از حقّش از غنايم نمى بخشيد؛ [ امّا ]معاوية بن ابى سفيان ، براى هر يك از اشراف ، دو هزار درهم قرار داده بود. ۳
۲۴۵.امام على عليه السلام ـ در نكوهش ياران نافرمانش ـ :شگفت نيست كه معاويه، بى سر و پاهاى پست را مى خواند ، و آنان پيروى اش مى كنند ، بى آن كه بدانان ، كمكى كند يا عطايى رساند؛ ولى من، شما را كه يادگار اسلام و بازمانده نسل هاى گذشته ايد ، مى خوانم تا ياريتان دهم و يا بخششى برايتان مقرّر كنم ؛ امّا از گرد من