آن گاه رويش را به سوى آسمان مى كرد و مى فرمود: «بار خدايا! تو مى دانى كه من نه آنان را به ستم كردن بر بندگانت فرمان دادم و نه به كنار گذاردن حقوق تو».
سخنرانى ها ، موعظه ها و سفارش هاى او به كارگزارانش هنگامى كه آنان را به سوى كارها روانه مى كرد ، بسيار است و از بازگو كردنش صرف نظر كردم تا كتابم طولانى نشود؛ گرچه تمامى آنها زيباست. ۱
۱۳۵.دعائم الإسلام:على عليه السلام ، اشعث بن قيس را احضار كرد. وى از سوى عثمان ، فرماندار آذربايجان بود و صد هزار درهم به دست آورد. برخى گويند آن را عثمان به وى بخشيد و برخى ديگر گويند كه آن را در كارش به دست آورد.
امام على عليه السلام فرمان داد آن را آماده سازد؛ ولى وى سر باز زد و گفت: اى امير مؤمنان! اين ثروت را در دوران حكومت تو به دست نياورده ام.
[ امام] فرمود: «به خدا سوگند ، اگر آن را در بيت المال مسلمانان حاضر نسازى، اين شمشير را چنان بر تو فرود آورم كه هر چه خواست ، از تو باز ستانَد».
پس اشعث ، اموال را آورد و امام ، آنها را از او گرفت و در بيت المال قرار داد. [ اين جستجو و پيگيرى را] نسبت به كارگزاران عثمان ، پى گرفت و هر چه از ثروت در دستشان بود، باز ستاند و در آنچه از ميان برده بودند ، آنها را ضامن كرد. ۲
۱۳۶.الفصول المهمة ـ از سوده دختر عماره همدانيه كه پس از مرگ على عليه السلام بر معاويه وارد شد ، گزارش شده ـ :معاويه شروع به سرزنش او كرد ، به سبب كنايه هايش بر معاويه در ايّام جنگ صفين. سپس به سوده گفت: نياز تو چيست؟
سوده گفت: به درستى كه خداوند از تو درباره امور مسلمانان و آنچه به تو واگذارده ، پرسشگر است. همواره از سوى تو كسى نزد ما مى آيد كه مقامت را بزرگ