آن گاه فرمود: «من ابو الحسن هستم!» (اين جمله را به هنگام خشم ، بر زبان مى آورد) . سپس فرمود: «آگاه باشيد! اين دنيايى كه آن را آرزو مى كنيد و بدان رغبت داريد و شما را خشنود مى سازد و به خشم مى آورد ، خانه شما و جايگاهى كه برايش آفريده شده ايد ، نيست . پس شما را فريب ندهد و شما را از آن، برحذر داشتم. اتمام نعمت هاى خداوند را بر خود، با استقامت در انجام دادن طاعت هايش و فروتنى در برابر فرمان هاى او ـ كه بلند باد ستايش او ـ درخواست كنيد .
در اين ثروت ها ، كسى را بر كسى امتيازى نيست . اينها ثروت خداوندى است كه از قسمت كردن آن ، فارغ شد و شما بندگان مسلمان خداييد ، و اين كتاب خداوند است كه بدان اعتراف كرديم و در برابرش تسليم شديم ، و عهد پيامبر ما در ميان است . هر آن كه بدان راضى نيست ، به هر كجا مى خواهد ، روكند . به درستى كه بر عمل كننده به طاعت خداوندى و حكم كننده به دستورات او ، بيمى نيست» .
آن گاه از منبر پايين آمد و دو ركعت نماز گزارد . سپس عمّار ياسر و عبدالرحمان بن حسل قرشى را به سوى طلحه و زبير كه در گوشه ديگرى از مسجد بودند ، فرستاد . آن دو نزد طلحه و زبير رفتند و آنها را فراخواندند . آنان نيز برخاستند و در كنار على عليه السلام نشستند .
على عليه السلام به آنان فرمود : «شما را به خداوند سوگند ، مگر نه اين بود كه با رغبت براى بيعت ، نزد من آمديد و مرا به بيعت فرا خوانديد ، در حالى كه من از آن ، اكراه داشتم؟» .
گفتند: بلى .
فرمود : «[ مگر نه اين كه] بدون فشار و جبر ، بيعتِ خود را به من وا گذارديد و عهدتان را به من سپرديد؟» .
گفتند: بلى .
فرمود: «پس چه چيزى شما را به اين كارها واداشته است؟» .
گفتند: با تو بيعت كرديم ، بدان شرط كه كارها را بدون نظر ما به انجام نرسانى و با