۱۶۸.امام باقر عليهالسلام: پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله در بيمارى منجر به وفاتش فرمود: «دوستم را نزدم فرا بخوانيد». عايشه و حفصه، در پىِ پدرانشان فرستادند. هنگامى كه آن دو آمدند، پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله، روى سر و صورتش را پوشانْد و آن دو باز گشتند.
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله روى سرش را گشود و آن گاه فرمود: «دوستم را نزدم فرا بخوانيد». حفصه و عايشه، در پى پدرانشان فرستادند و چون آمدند، پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله، صورتش را پوشانْد. آن دو رفتند و گفتند: چنين نمىبينيم كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله با ما كار داشته باشد. حفصه و عايشه گفتند: آرى. پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «دوستم (يا فرمود: محبوبم) را برايم فرا بخوانيد»، امّا ما اميد داشتيم كه شما دو تن، همان [دوست و محبوب او] باشيد.
سپس امير مؤمنان عليهالسلام آمد و پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله، سينه بر سينه او چسباند و به گوشش اشاره كرد و هزار سخن با او گفت كه هر سخن، هزار در [به حكمت] داشت.
۱۶۹.رجال الكشّىـ به نقل از سورة بن كليب ـ: زيد بن على به من گفت: اى سوره ! چگونه دانستيد كه امامتان بر حق و همان گونه است كه مىگوييد ؟ به او گفتم: نزد دانا آمدى. زيد گفت: دليلت را بياور. به او گفتم: ما نزد برادرت محمّد بن على عليهالسلام مىآمديم و از او سؤال مىكرديم. او مىفرمود: «پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: خداوند عز و جل در كتابش فرمود»، تا آن كه برادرت (امام باقر عليهالسلام) از دنيا رفت. آن گاه نزد شما خاندان محمّد آمديم و تو هم از كسانى بودى كه نزدشان رفتيم. شما پارهاى از سؤالهاى ما را پاسخ داديد، ولى همه آنچه را از شما مىپرسيديم، جواب نداديد، تا آن كه نزد برادر زادهات جعفر [صادق عليهالسلام] رسيديم و او به ما همان گونه پاسخ داد كه پدرش مىداد: «پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: خداى متعال فرمود».
زيد، لبخند زد و گفت: هان ! به خدا سوگند، حال كه اين را مىگويى، بدان كه كتابهاى على عليهالسلام نزد اويند.