307
شناخت نامه حدیث - جلد اول

۳۳۴.الكافىـ به نقل از يعقوب بن ضحّاك، يكى از ياران زين‏ساز ما كه خدمتكار امام صادق عليه‏السلام بود ـ: زمانى كه امام صادق عليه‏السلام در حيره۱ بود، مرا با جمعى از دوستانش، در پىِ كارى فرستاد. ما پىِ آن كار رفتيم و ديروقت، باز گشتيم. فرش و بستر من، در بوستانى بود كه آنجا اُتراق كرده بوديم. من خسته و كوفته آمدم و خودم را انداختم. در همين حال، ديدم كه امام صادق عليه‏السلام آمد و فرمود: «ما پيش تو آمده‏ايم» ـ يا فرمود: «نزد تو آمديم» ـ.۲
من، از جا برخاسته، نشستم و ايشان، بالاى بسترم نشست و از كارى كه مرا در پىِ آن فرستاده بود، پرسيد. من هم به ايشان گزارش دادم و آن حضرت، خدا را سپاس گفت.
سپس، سخن از گروهى به ميان آمد و من گفتم: قربانت گردم ! ما از آنان، بيزارى مى‏جوييم؛۳ چون آنان به چيزهايى كه ما معتقديم، اعتقاد ندارند.
فرمود: «آنها به ما نزديكى مى‏جويند ؛ ولى چون عقيده شما را ندارند، از ايشان بيزارى مى‏جوييد ؟».
گفتم: آرى.
فرمود: «اين مانند آن است كه ما هم چيزهايى داريم كه شما نداريد. پس آيا سزاوار است كه از شما بيزارى بجوييم ؟ !».
گفتم: نه، قربانت گردم !
فرمود: «و مانند اين كه خدا هم چيزهايى دارد كه ما نداريم. پس به نظر تو، خداوند، ما را دور انداخته است ؟ !».
گفتم: نه، به خدا. فدايت شوم ! ما چه كنيم ؟
فرمود: «آنها را به خود نزديك سازيد و از ايشان، بيزارى نجوييد. برخى مسلمانان، تنها يك سهم [از ايمان]دارند، برخى دو سهم، برخى سه سهم، برخى چهار سهم، برخى پنج سهم، برخى شش سهم و برخى هفت سهم. بنا بر اين، سزاوار نيست كسى را كه يك سهم [از ايمان] دارد، به آنچه شايسته دارنده دو سهم است، وا داشت يا كسى را كه دو سهم دارد، به آنچه در خورِ دارنده سه سهم است، وا داشت يا كسى را كه سه سهم دارد، به آنچه در خورِ دارنده چهار سهم است، وا داشت يا كسى را كه چهار سهم دارد، به آنچه در خورِ دارنده پنج سهم است، وا داشت يا كسى را كه پنج سهم دارد، به آنچه در خورِ دارنده شش سهم است، وا داشت يا كسى را كه شش سهم دارد، به آنچه در خورِ دارنده هفت سهم است، وا داشت.
برايت مثالى مى‏زنم: مردى [مسلمان]، همسايه‏اى نصرانى داشت. او را به اسلام، دعوت كرد و از محاسن آن برايش گفت تا آن كه او پذيرفت [و مسلمان شد]. سحرگاه، سراغ او رفت و در زد. تازه‏مسلمان گفت: كيست ؟ مرد مؤمن گفت: منم، فلانى. گفت: چه كارى دارى ؟
گفت: وضو بگير و لباس‏هايت را بپوش و با ما به نماز [جماعت] بيا. او وضو گرفت و لباس‏هايش را پوشيد و با او رفت. آن دو، قدرى نماز خواندند و سپس، نماز صبح را به جا آوردند و ماندند، تا هوا روشن شد. آن كه پيش‏تر نصرانى بود، برخاست تا به خانه‏اش برود. مرد مسلمان گفت: كجا مى‏روى ؟ روز، كوتاه است و چيزى تا ظهر نمانده. او هم با وى نشست، تا آن كه نماز ظهر را هم خواند. مرد مسلمان گفت: فاصله نماز ظهر و عصر كم است. او را نگه داشت تا نماز عصر را هم خواند. سپس [تازه مسلمان] برخاست تا به خانه‏اش برود كه مرد مسلمان گفت: اكنون، آخرِ روز است و چيزى به پايان آن نمانده و او را نگه داشت تا نماز مغرب را هم خواند و خواست به خانه‏اش برود كه آن مرد گفت: تنها يك نماز ديگر، باقى مانده است. مرد تازه‏مسلمان، ماند تا نماز عشا را نيز خواند و آن گاه، از هم جدا شدند.
سحرگاه روز بعد، باز به سراغ او رفت و درِ خانه‏اش را كوبيد. مرد گفت: كيست ؟ گفت: منم، فلانى. گفت: چه كار دارى ؟ گفت: وضو بگير و لباس‏هايت را بپوش و با ما بيا نماز بخوان. مرد تازه‏مسلمان گفت: برو براى اين دين، شخصى بى‏كارتر از من بياب. منِ بيچاره، زن و بچه دارم».
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «او را وارد همان چيزى (دينى) كرد كه از آن، بيرونش آورده بود» يا فرمود۴: «او را از اين [در] وارد كرد و از آن يكى، بيرون راند».۵

1.. شهرى در شمال جزيرة العرب كه بقاياى آن ، در جنوب عراقِ امروز استان نجف ، واقع است .

2.. به اصطلاح ، «يا اللّه‏» گفت تا وارد شود .

3.. در بعضى نسخه‏ها آمده است : «من از آنان بيزارى مى‏جويم» .

4.. ترديد ، از راوى است .

5.. ر . ك : الميزان فى تفسير القرآن : ج ۱ ص ۳۰۱ توضيحى در باره درجات اسلام و ايمان .


شناخت نامه حدیث - جلد اول
306

۳۳۴.الكافي عن يعقوب بن الضحّاك رجل من أصحابنا سرّاج۱ـ وكانَ خادِما لِأَبي عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام ـ: بَعَثَني أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام في حاجَةٍ ـ وهُوَ بِالحيرَةِ ـ أنَا وجَماعَةً مِن مَواليهِ. قالَ: فَانطَلَقنا فيها، ثُمَّ رَجَعنا مُعتِمينَ.۲
قالَ: وكانَ فِراشي فِي الحائِرِ۳ الَّذي كُنّا فيهِ نُزولاً، فَجِئتُ ـ وأنَا بِحالٍ۴ ـ فَرَمَيتُ بِنَفسي، فَبَينا أنَا كَذلِكَ إذا أنَا بِأَبي عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام قَد أقبَلَ. قالَ: فَقالَ: قَد أتَيناكَ ـ أو قالَ: جِئناكَ ـ فَاستَوَيتُ جالِسا، وجَلَسَ عَلى صَدرِ فِراشي، فَسَأَلَني عَمّا بَعَثَني لَهُ، فَأَخبَرتُهُ، فَحَمِدَ اللّه‏َ.
ثُمَّ جَرى ذِكرُ قَومٍ، فَقُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ، إنّا نَبرَأُ مِنهُم ؛ إنَّهُم لا يَقولونَ ما نَقولُ. قالَ: فَقالَ: يَتَوَلَّونا، ولا يَقولونَ ما تَقولونَ، تَبرَؤونَ مِنهُم ؟ ! قالَ: قُلتُ: نَعَم. قالَ: فَهُوَ ذا عِندَنا ما لَيسَ عِندَكُم، فَيَنبَغي لَنا أن نَبرَأَ مِنكُم ؟ ! قالَ: قُلتُ: لا، جُعِلتُ فِداكَ، قالَ: وهُوَ ذا عِندَ اللّه‏ِ ما لَيسَ عِندَنا، أفَتَراهُ اطَّرَحَنا ؟ ! قالَ: قُلتُ: لا وَاللّه‏ِ، جُعِلتُ فِداكَ، ما نَفعَلُ ؟
قالَ: فَتَوَلَّوهُم، ولا تَبرَؤوا مِنهُم ؛ إنَّ مِنَ المُسلِمينَ مَن لَهُ سَهمٌ، ومِنهُم مَن لَهُ سَهمانِ، ومِنهُم مَن لَهُ ثَلاثَةُ أسهُمٍ، ومِنهُم مَن لَهُ أربَعَةُ أسهُمٍ، ومِنهُم مَن لَهُ خَمسَةُ أسهُمٍ، ومِنهُم مَن لَهُ سِتَّةُ أسهُمٍ، ومِنهُم مَن لَهُ سَبعَةُ أسهُمٍ ؛ فَلَيسَ يَنبَغي أن يُحمَلَ صاحِبُ السَّهمِ عَلى ما هُوَ عَلَيهِ صاحِبُ السَّهمَينِ، ولا صاحِبُ السَّهمَينِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ الثَّلاثَةِ، ولا صاحِبُ الثَّلاثَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ الأَربَعَةِ، ولا صاحِبُ الأَربَعَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ الخَمسَةِ، ولا صاحِبُ الخَمسَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ السِّتَّةِ، ولا صاحِبُ السِّتَّةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ السَّبعَةِ.
وسَأَضرِبُ لَكَ مَثَلاً: إنَّ رَجُلاً كانَ لَهُ جارٌ، وكانَ نَصرانِيّا، فَدَعاهُ إلَى الإِسلامِ وزَيَّنَهُ لَهُ، فَأَجابَهُ، فَأَتاهُ سُحَيرا فَقَرَعَ عَلَيهِ البابَ، فَقالَ لَهُ: مَن هذا ؟ قالَ: أنَا فُلانٌ.
قالَ: وما حاجَتُكَ ؟ فَقالَ: تَوَضَّأ وَالبَس ثَوبَيكَ، ومُرَّ بِنا إلَى الصَّلاةِ. قالَ: فَتَوَضَّأَ ولَبِسَ ثَوبَيهِ وخَرَجَ مَعَهُ.
قالَ: فَصَلَّيا ما شاءَ اللّه‏ُ، ثُمَّ صَلَّيَا الفَجرَ، ثُمَّ مَكَثا حَتّى أصبَحا. فَقامَ الَّذي كانَ نَصرانِيّا يُريدُ مَنزِلَهُ، فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ: أينَ تَذهَبُ ! النَّهارُ قَصيرٌ، وَالَّذي بَينَكَ وبَينَ الظُّهرِ قَليلٌ. قالَ: فَجَلَسَ مَعَهُ إلى أن صَلَّى الظُّهرَ. ثُمَّ قالَ: وما بَينَ الظُّهرِ وَالعَصرِ قَليلٌ. فاحتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى العَصرَ. قالَ: ثُمَّ قامَ وأَرادَ أن يَنصَرِفَ إلى مَنزِلِهِ، فَقالَ لَهُ: إنَّ هذا آخِرُ النَّهارِ، وأقَلُّ مِن أوَّلِهِ. فَاحتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى المَغرِبَ. ثُمَّ أرادَ أن يَنصَرِفَ إلى مَنزِلِهِ، فَقالَ لَهُ: إنَّما بَقِيَت صَلاةٌ واحِدَةٌ. قالَ: فَمَكَثَ حَتّى صَلَّى العِشاءَ الآخِرَةَ، ثُمَّ تَفَرَّقا.
فَلَمّا كانَ سُحَيرا غَدا عَلَيهِ فَضَرَبَ عَلَيهِ البابَ، فَقالَ: مَن هذا ؟
قالَ: أنَا فُلانٌ. قالَ: وما حاجَتُكَ ؟
قالَ: تَوَضَّأ وَالبَس ثَوبَيكَ وَاخرُج بِنا فَصَلِّ.
قالَ: اُطلُب لِهذَا الدّينِ مَن هُوَ أفرَغُ مِنّي ؛ وأَنَا إنسانٌ مِسكينٌ، وعَلَيَّ عِيالٌ.
فَقالَ أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: أدخَلَهُ في شَيءٍ أخرَجَهُ مِنهُ ! ـ أو قالَ: أدخَلَهُ مِن مِثلِ ذِهِ، وأَخرَجَهُ مِن مِثلِ هذا ! ـ.۵

1.. ما أثبتناه من نسخة دارالحديث وهو «يعقوب السرّاج» وفيالنسخة الإسلاميّة «عن رجل من أصحابنا سرّاج».

2.. في المصدر «مُغتَمِّينَ» والصواب ما أثبتناه من مرآة العقول وقال المجلسي رحمه‏الله : «الظاهر أنّه بالعين المهملة على بناء الإفعال أو التفعيل . . . أي رجعنا داخلين في وقت العتمة مرآة العقول : ج ۷ ص ۲۷۴ .

3.. الحائر : المكان المطمئنّ الوسط المرتفع الحروف ، ومجتمع الماء ، وحوض يُسيَّبُ إليه مسيل ماء الأمطار والبستان . والمراد هنا البستان ، على ما يظهر من الوافي انظر : لسان العرب : ج ۴ ص ۲۲۳ ، القاموس المحيط : ج ۲ ص ۱۶ «حير» .

4.. الحال : الثقل ، والحال : حال الإنسان لسان العرب : ج ۱۱ ص ۱۹۳ «حول» .

5.. الكافي : ج ۲ ص ۴۲ ح ۲ ، الخصال : ص ۳۵۴ ح ۳۵ عن عمّار بن أبي الأحوص ، مشكاة الأنوار : ص ۱۶۴ ح ۴۲۸ وفيه عن عمّار بن الأحوص والصحيح عمّار بن أبي الأحوص نحوه ، بحار الأنوار : ج ۶۹ ص ۱۶۱ ح ۲ .

  • نام منبع :
    شناخت نامه حدیث - جلد اول
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1397
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 1785
صفحه از 501
پرینت  ارسال به