161
شناخت نامه حدیث - جلد دوم

۶۳۰.الكافىـ به نقل از حسن بن صدقه ـ: از امام كاظم عليه‏السلام پرسيدم و گفتم: برخى از شيعيان، روايت كرده‏اند كه مرد، مى‏تواند با كنيز پسر و كنيز دخترش آميزش كند و من، دختر و پسرى دارم و دخترم كنيزى دارد كه از مهرش براى او خريده‏ام: آيا جايز است با آن كنيز آميزش كنم ؟
فرمود: «نه ؛ مگر با اجازه دخترت».
حسن بن جَهْم گفت: مگر روايت نشده كه اين كار، جايز است ؟
فرمود: چرا؛ اگر پدر، سبب شده كه كنيز، مال فرزند شود». آن گاه، رو به من كرد و با انگشت اشاره‏اش سوى من اشاره كرد و فرمود: «اگر تو براى دختر يا پسرت، كنيزى خريدى و پسر، كوچك بود و با او همخوابه نشده بود، براى تو رواست كه از او كام بگيرى و با او هم‏بستر شوى؛ و گر نه [در صورتى كه از راه ديگر مالك شده‏اند،]جز با اجازه آن دو، روا نيست».

ج ـ انكار حديث

۶۳۱.الكافىـ به نقل از محمّد بن فلان واقفى ـ: پسرعمويى داشتم به نام حسن بن عبد اللّه‏ كه فردى زاهد و يكى از عابدترينِ مردمان روزگار خويش بود و چون در دين، بسيار جدّى و كوشا بود، حاكم، از او پروا مى‏كرد. گاه رو در روى حاكم، با سخنان درشت، او را اندرز مى‏داد و امر به معروف و نهى از منكرش مى‏نمود و حاكم هم او را به دليل زهد و پاكى‏اش، تحمّل مى‏كرد. همچنان بر اين حال بود تا آن كه روزى از روزها ابوالحسن موسى [بن جعفر] عليه‏السلام، وارد مسجد شد و او را ديد. به او اشاره كرد. نزد امام رفت. ابوالحسن عليه‏السلام به او فرمود: «اى ابو على، اين وضعيتى را كه تو دارى، بسيار دوست مى‏دارم و شادمانم ؛ ولى عيبت اين است كه معرفت ندارى. پس در طلب معرفت، باش». حسن بن عبد اللّه‏ گفت: فدايت گردم ! معرفت، چيست ؟ فرمود: «برو فقه بياموز و حديث، فرا گير». گفت: از چه كسى ؟ فرمود: «از فقهاى مدينه. سپس، احاديث را [كه فرا مى‏گيرى] بر من عرضه كن». او رفت و [احاديثى را]نوشت، سپس آنها را آورد و براى امام عليه‏السلام خواند و ايشان، همه آنها را بى‏اعتبار دانست. سپس به او فرمود: «برو و معرفت بياموز».
آن مرد، به دين خود اهتمام داشت. از اين رو، پيوسته مترصّد ابو الحسن عليه‏السلام بود تا [يك روز كه]ايشان به سوى مزرعه‏اش رفت، در ميان راه، خود را به ابو الحسن عليه‏السلام رساند و گفت: فدايت گردم ! من در پيشگاه خداوند، از شما شكايت خواهم كرد. پس مرا به معرفت، ره‏نمون شو. ابو الحسن عليه‏السلام، او را از [حقّانيت] امير مؤمنان عليه‏السلام و آنچه پس از رحلت پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رُخ داد و از وضعيت آن دو نفر، آگاه كرد و حسن بن عبد اللّه‏ پذيرفت. سپس به امام گفت: بعد از امير مؤمنان عليه‏السلام، چه كسى [امام]بود ؟ فرمود: «حسن عليه‏السلام و سپس حسين عليه‏السلام»، تا رسيد به خودش و سكوت كرد. گفت: فدايت گردم ! امروز، چه كسى [امام]است ؟ فرمود: «اگر به تو بگويم، مى‏پذيرى ؟». گفت: آرى، فدايت گردم ! فرمود: «من هستم». گفت: دليلش چيست ؟ امام عليه‏السلام با دستش درخت خاردارى را نشان داد و فرمود: «نزد آن درخت برو و به آن بگو: موسى بن جعفر به تو مى‏گويد: بيا!». حسن مى‏گويد: نزد آن درخت رفتم و به خدا سوگند، ديدم كه زمين را مى‏شكافد و جلو مى‏آيد تا در برابر امام عليه‏السلام ايستاد. سپس امام عليه‏السلام به آن اشاره كرد و درخت، برگشت.
حسن بن عبد اللّه‏، به امامت ايشان، اقرار نمود و سپس، خاموشى و عبادت در پيش گرفت و از آن پس، كسى نديد كه او سخن بگويد.


شناخت نامه حدیث - جلد دوم
160

۶۳۰.الكافي عن الحسن بن صدقة: سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عليه‏السلام فَقُلتُ: إنَّ بَعضَ أصحابِنا رَوى أنَّ لِلرَّجُلِ أن يَنكِحَ جارِيَةَ ابنِهِ وجارِيَةَ ابنَتِهِ، ولِيَ ابنَةٌ وَابنٌ، ولاِبنَتي جارِيَةٌ اشتَرَيتُها لَها مِن صَداقِها، أ فَيَحِلُّ لي أن أطَأَها ؟ فَقالَ: لا، إلاّ بِإِذنِها.
قالَ الحَسَنُ بنُ الجَهمِ: ألَيسَ قَد جاءَ أنَّ هذا جائِزٌ ؟ قالَ: نَعَم، ذاكَ إذا كانَ هُوَ سَبَبَهُ ثُمَّ التَفَتَ إلَيَّ وأَومَأَ نَحوي بِالسَّبّابَةِ فَقالَ: إذَا اشتَرَيتَ أنتَ لاِبنَتِكَ جارِيَةً ولاِبنِكَ وكانَ الاِبنُ صَغيرا ولَم يَطَأها، حَلَّ لَكَ أن تَفتَضَّها فَتَنكِحَها، وإلاّ فَلا إلاّ بِإِذنِهِما.۱

۳ ـ إنكارُ الحَديثِ

۶۳۱.الكافي عن محمّد بن فلان الواقفي: كانَ لِيَ ابنُ عَمٍّ يُقالُ لَهُ: الحَسَنُ بنُ عَبدِ اللّه‏ِ، كانَ زاهِدا وكانَ مِن أعبَدِ أهلِ زَمانِهِ، وكانَ يَتَّقيهِ السُّلطانُ لِجِدِّهِ فِي الدّينِ وَاجتِهادِهِ، ورُبَّمَا استَقبَلَ السُّلطانَ بِكَلامٍ صَعبٍ يَعِظُهُ ويَأمُرُهُ بِالمَعروفِ ويَنهاهُ عَنِ المُنكَرِ، وكانَ السُّلطانُ يَحتَمِلُهُ لِصَلاحِهِ، ولَم تَزَل هذِهِ حالَتَهُ حَتّى كانَ يَومٌ مِنَ الأَيّامِ إذ دَخَلَ عَلَيهِ أبُو الحَسَنِ موسى عليه‏السلام وهُوَ فِي المَسجِدِ، فَرَآهُ فَأَومَأَ إلَيهِ فَأَتاهُ، فَقالَ لَهُ:
يا أبا عَلِيٍّ، ما أحَبَّ إلَيَّ ما أنتَ فيهِ وأَسَرَّني، إلاّ أنَّهُ لَيسَت لَكَ مَعرِفَةٌ، فَاطلُبِ المَعرِفَةَ. قالَ: جُعِلتُ فِداكَ، ومَا المَعرِفَةُ ؟ قالَ: اِذهَب فَتَفَقَّه وَاطلُبِ الحَديثَ. قالَ: عَمَّن ؟ قالَ: عَن فُقَهاءِ أهلِ المَدينَةِ ثُمَّ اعرِض عَلَيَّ الحَديثَ.
قالَ: فَذَهَبَ فَكَتَبَ ثُمَّ جاءَهُ فَقَرَأَهُ عَلَيهِ، فَأَسقَطَهُ كُلَّهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: اِذهَب فَاعرِفِ المَعرِفَةَ.
وكانَ الرَّجُلُ مَعنِيّا بِدينِهِ، فَلَم يَزَل يَتَرَصَّدُ أبَا الحَسَنِ عليه‏السلام حَتّى خَرَجَ إلى ضَيعَةٍ لَهُ، فَلَقِيَهُ فِي الطَّريقِ فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، إنّي أحتَجُّ عَلَيكَ بَينَ يَدَيِ اللّه‏ِ فَدُلَّني عَلَى المَعرِفَةِ.
قالَ: فَأَخبَرَهُ بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه‏السلام وما كانَ بَعدَ رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، وأَخبَرَهُ بِأَمرِ الرَّجُلَينِ فَقَبِلَ مِنهُ، ثُمَّ قالَ لَهُ: فَمَن كانَ بَعدَ أميرِ المُؤمِنينَ عليه‏السلام ؟ قالَ: الحَسَنُ عليه‏السلام، ثُمَّ الحُسَينُ عليه‏السلام، حَتَّى انتَهى إلى نَفسِهِ، ثُمَّ سَكَتَ.
قالَ: فَقالَ لَهُ: جُعِلتُ فِداكَ، فَمَن هُوَ اليَومَ ؟ قالَ: إن أخبَرتُكَ تَقبَلُ ؟ قالَ: بَلى جُعِلتُ فِداكَ، قالَ: أنَا هُوَ، قالَ: فَشَيءٌ أستَدِلُّ بِهِ، قالَ: اِذهَب إلى تِلكَ الشَّجَرَةِ ـ وأَشارَ (بِيَدِهِ) إلى اُمِّ غيلانٍ ـ فَقُل لَها: يَقولُ لَكِ مُوسَى بنُ جَعفَرٍ: أقبِلي، قالَ: فَأَتَيتُها، فَرَأَيتُها وَاللّه‏ِ تَخُدُّ الأَرضَ خَدّا حَتّى وَقَفَت بَينَ يَدَيهِ، ثُمَّ أشارَ إلَيها فَرَجَعَت.
قالَ: فَأَقَرَّ بِهِ، ثُمَّ لَزِمَ الصَّمتَ وَالعِبادَةَ، فَكانَ لا يَراهُ أحَدٌ يَتَكَلَّمُ بَعدَ ذلِكَ.۲

1.. الكافي : ج ۵ ص ۴۷۱ ح ۶ ، تهذيب الأحكام : ج ۷ ص ۲۷۲ ح ۱۱۶۴ و ج ۸ ص ۲۰۵ ح ۷۲۱ ، وسائل الشيعة : ج ۱۴ ص ۵۴۴ ح ۲۶۷۳۸ .

2.. الكافي : ج ۱ ص ۳۵۲ ح ۸ ، الإرشاد : ج ۲ ص ۲۲۳ ، إعلام الورى : ج ۲ ص ۱۸ ، كشف الغمّة : ج ۳ ص ۱۳ كلّها عن الرافعي ، بصائر الدرجات : ص ۲۵۴ ح ۶ عن محمّد بن فلان الرافعي وكلّها نحوه ، بحار الأنوار : ج ۴۸ ص ۵۲ ح ۴۸ .

  • نام منبع :
    شناخت نامه حدیث - جلد دوم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1397
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 1093
صفحه از 501
پرینت  ارسال به