مىيابد. مقصود از اين ادراكهاى غيرمستقل، لوازم عقلانى و روشن گزارههايى هستند كه عقل، درستى و انتساب آنها را به دين، پذيرفته است. براى نمونه، اگر حديثى بر وجوب كارى مانند نماز در زمانى مخصوص دلالت داشت، ديگر نمىتوان اعتبار حديث ديگرى كه خوابيدن، يا بىكار نشستن در آن زمان را جايز مىداند، پذيرفت، يا نمىتوان در فرض پذيرش وجوب نماز و مشروط بودن آن به طهارت، حديثى را پذيرفت كه ما را از به دست آوردن وسايل طهارت، منع مىكند.۱
به ديگر سخن، عقل، از تركيب داشتههاى دينى و قواعد فرض شده و پذيرفته شده خود، به آسانى به نتايجى دست مىيابد و مىتواند آنها را معيارى براى سنجش ديگر گزارههاى دينى قرار دهد. اين ويژگى، مختصّ داشتههاى دينى نيست و عقل، بديهيات و قواعد خود را با بسيارى از دادههاى ديگر، مانند دادههاى تجربى و حسّى تركيب مىكند و از آنها در بناگذارى دانستهها و يا نقد دادهها سود مىبرَد. مرز اين گستردگى در كاربرد، همان همگانى و فهميدنى بودن و تصديق عمومى است كه اگر چنين نشود و تنها پذيرفته عالمان علمى ويژه باشد، به دايره كاربردى عقل در سنجش آموزههاى دينى درنمىآيد.
نكته. گفتنى است گاه دريافتهاى عقلى ما، قطعيت و اطمينان لازم را براى رد برخى احاديث ندارند، بويژه هنگامى كه حديث سند صحيحى دارد، امّا محتواى آن ديرياب باشد و تضادّ آن با عقل به سادگى فهميده نشود. در اينگونه موارد، بايد با گردآورى نشانههاى گوناگون، حديث را به اعتبار يا بىاعتبارى نزديك كنيم و اگر در اين كوشش ناموفّق مانديم، از حكم قطعى به جعل، خوددارى ورزيم و آن را بسته به مقدار روشنى مخالفت عقل، دور از ذهن و غريب شماريم. در اين صورت، ممكن است حديث با ظهور نشانههاى ديگر به سراى اعتبار در آيد، هر چند اكنون معتبر نيست و لزوم عمل ندارد ؛ زيرا با توجه به مخالفت اجمالى با عقل،