403
شناخت نامه حدیث - جلد دوم

۱۱ / ۲۰

دروغ بستن به امام علیه السلام در حضور خود ايشان

۸۴۵.رجال الكشّىـ به نقل از ميمون بن عبد اللّه‏ ـ: گروهى از چند شهر نزد امام صادق عليه‏السلام آمدند و از ايشان جوياى حديث شدند. من نزد آن حضرت بودم. به من فرمود: «آيا كسى از اين گروه را مى‏شناسى ؟». گفتم: نه. فرمود: «پس چگونه نزد من آمده‏اند ؟». گفتم: اينها گروهى هستند كه از هر راهى در پىِ حديث‏اند و اهمّيتى نمى‏دهند كه از چه كسى حديث مى‏گيرند ؟
امام عليه‏السلام به يكى از آنها فرمود: «آيا از غير من، حديث شنيده‏اى ؟». گفت: آرى. فرمود: «برخى از آنچه را شنيده‏اى، برايم بگو». او گفت: آمده‏ام تا از شما بشنوم. نيامده‏ام تا برايت حديث بگويم. امام عليه‏السلام به يكى ديگر از آنها فرمود: «اين سخن او [كه من آمده‏ام حديث بشنوم نه حديث بگويم]، همان چيزى است كه مانع مى‏شود آنچه را شنيده، برايم بگويد !». سپس فرمود: «آيا تو لطف مى‏كنى آنچه را شنيده‏اى، برايم بگويى ؟ آيا آن كه برايت حديث گفت، آن را امانتى قرار داد كه آن را هيچ گاه نقل نكنى ؟». آن مرد گفت: نه. امام عليه‏السلام فرمود: «پس برخى از علمى را كه بر گرفته‏اى، به گوش ما برسان تا ـ اگر خدا خواهد ـ از آن بهره ببريم !».
او گفت: سفيان ثورى از امام جعفر صادق عليه‏السلام برايم حديث كرد: «همه نبيذها۱ حلال‏اند، جز شراب انگور». سپس ساكت شد.
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «بيشتر برايمان بگو».
او گفت: سفيان به نقل از كسى كه برايش از امام باقر عليه‏السلام نقل كرده است، برايم گفت: «هر كس روى كفشش مسح [وضو را] نكشد، بدعت‏گذار است و هر كس نبيذ ننوشد، بدعت‏گذار است و هر كس مار ماهى و خوراك كافرانِ ذمّى و دست‏كشتِ آنان را نخورد، گم‏راه است. نبيذ را عمر نوشيد. نبيذ كشمش را با آب خيس كرد و نوشيد».
مسح بر كفش هم كه عمر در مسافرت، سه بار و در وطن، يك شبانه‏روز بر كفش‏هايش مسح كشيد. دستْ‏كشت‏ها را نيز على عليه‏السلام خورد و فرمود: «آنها را بخوريد كه خداوند متعال مى‏فرمايد: «امروز، پاكيزه‏ها و خوراك اهل كتاب براى شما حلال شده و خوراك شما براى آنها حلال است». سپس ساكت شد.
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «بيشتر برايمان بگو». گفت: آنچه شنيده بودم، برايت گفتم. امام عليه‏السلام فرمود: «آيا همه آنچه را كه شنيده بودى، همين بود ؟». گفت: نه. فرمود: «برايمان بيشتر بگو».
او گفت: عمرو بن عبيد از حسن برايمان نقل كرد: چيزهايى هستند كه مردم، آنها را باور كردند و چيزهايى هستند كه برگرفتند، در حالى كه در كتاب خدا، اصل و ريشه‏اى ندارند. از جمله آنها، عذاب قبر است و نيز ميزان و حساب و حوض [كوثر] و شفاعت و نيّت، به اين معنا كه انسان، نيّت خير و شر كند، امّا آن را به عمل نياورد، پاداش مى‏برَد، در حالى كه انسان، جز در برابر عملش پاداش نمى‏برَد. اگر خوب بود، خوب است و اگر بد بود، بد.
من (ميمون بن عبداللّه‏)، از حديث او به خنده افتادم. امام صادق عليه‏السلام با نيشگونى به من فهماند كه خويشتندارى كن تا بشنويم [چه مى‏گويد]؟ آن مرد، سرش را به سوى من بالا آورد و گفت: از چه چيزى مى‏خندى ؟ از حق يا باطل ؟ به او گفتم: خداوند، اصلاحت كند. آيا گريه كنم ؟ ! من شگفت‏زده شده‏ام كه مى‏خندم از اين كه چگونه اين احاديث را حفظ كردى ! و ساكت شد.
امام صادق عليه‏السلام به او فرمود: «برايمان بيفزا».
گفت: سفيان ثورى از محمّد بن مُنكَدِر برايم نقل كرد كه على عليه‏السلام را بر منبر ديده كه مى‏فرمايد: «اگر مردى را برايم بياورند كه مرا از ابو بكر و عمر برتر بشمُرَد، او را حدّ قذف مى‏زنم».
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «بيشتر برايمان بگو».
گفت: سفيان از [امام] جعفر [صادق عليه‏السلام] برايم نقل كرد: «دوست داشتن ابو بكر و عمر، ايمان و دشمنى كردن با آنها، كفر است». امام صادق عليه‏السلام فرمود: «بيشتر برايمان بگو».
او گفت: يونس بن عبيد از حسن برايم نقل كرد: على عليه‏السلام در بيعت با ابو بكر، تأخير كرد. ابوبكر به او گفت: اى على! چرا از بيعت، سر باز زده‏اى ؟ به خدا سوگند، عزم كرده‏ام كه گردنت را بزنم. على عليه‏السلام فرمود: «اى جانشين پيامبر خدا ! ملامت نكن». ابو بكر گفت: ملامتى نيست.
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «بيشتر برايمان بگو».
او گفت: سفيان ثورى از حسن نقل مى‏كند: ابو بكر به خالد بن وليد، فرمان داد كه چون سلام نماز صبح را داد، گردن على عليه‏السلام را بزند. ابو بكر نيز ميان خود و او، سلام داد و سپس گفت: اى خالد ! آنچه را به تو فرمان داده‏ام، مكن.
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «برايمان بيشتر بگو».
او گفت: نعيم بن عبد اللّه‏ از جعفر بن محمّد [امام صادق] عليه‏السلام برايم حديث كرد: «على بن ابى طالب عليه‏السلام، دوست داشت كه در نخلستان يَنبُع، زير سايه آنها مى‏بود و از خرماى كم‏بهاى آن مى‏خورد، امّا در جنگ جمل و نهروان، حضور نمى‏يافت و سفيان نيز آن را برايم نقل كرده است».
امام صادق عليه‏السلام فرمود: «برايمان بيشتر بگو».
گفت: عبّاد از جعفر بن محمد [امام صادق عليه‏السلام] برايمان نقل كرد: هنگامى كه على بن ابى طالب عليه‏السلام در جنگ جمل، فراوانىِ خون‏ها را ديد، به فرزندش حسن گفت: اى پسر عزيزم ! هلاك شدم». حسن به او گفت: اى پدر ! آيا تو را از اين بيرون رفتن، باز نداشتم ؟ على عليه‏السلام گفت: «نمى‏دانستم كه كار به اين‏جا مى‏كِشد».
امام صادق عليه‏السلام به او فرمود: «برايمان بيشتر بگو».
او گفت: سفيان ثورى از جعفر بن محمّد [امام صادق] عليه‏السلام برايمان نقل كرد: على عليه‏السلام، هنگامى كه اهل صفّين را كُشت، بر آنها گريست و سپس گفت: «خداوند، من و ايشان را در بهشت، كنار هم گِرد آورْد».
او (ميمون بن عبداللّه‏) گفت: خانه بر من تنگ شد و عَرَق كردم و نزديك بود اختيار از كف بدهم و برخيزم و او را لگدمال كنم كه نيشگون امام صادق عليه‏السلام را به ياد آوردم و باز ايستادم.
امام صادق عليه‏السلام به او فرمود: «تو از كدام شهر هستى ؟». گفت: از اهالى بصره هستم.
گفت: آيا اين شخصى را كه از او حديث نقل مى‏كنى و نامش را «جعفر بن محمّد» مى‏گويى، مى‏شناسى ؟ گفت: نه. امام عليه‏السلام فرمود: «تاكنون چيزى از او شنيده‏اى ؟». گفت: نه.
فرمود: «اين احاديث را حق مى‏دانى ؟». گفت: آرى.
فرمود: «كى آنها را شنيده‏اى ؟». گفت: به ياد ندارم، جز اين كه روزگارى دراز است كه اينها احاديث همشهريان ماست و ترديدى در آن نمى‏كنند. امام صادق عليه‏السلام به او فرمود: «اگر اين مردى را كه از او حديث نقل مى‏كنى، مى‏ديدى و به تو مى‏گفت: اينها كه از من روايتى مى‏كنى، دروغ است و من، آنها را نمى‏شناسم و نقل نكرده‏ام، آيا تو او را تصديق مى‏كنى ؟». گفت: نه.
امام عليه‏السلام فرمود: «چرا ؟». گفت: چون بر اين گفته‏ها، مردانى گواهى داده‏اند كه اگر هر يك از آنها بر آزادى كسى گواهى دهد، گفته‏اش قبول مى‏شود.
امام عليه‏السلام فرمود: «بنويس: "به نام خداوند بخشنده مهربان. پدرم از جدّم نقل كرد"». او گفت: نام تو چيست ؟ فرمود: «براى چه از نام من مى‏پرسى ؟ ! كه پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: "خداوند، جان‏ها را ۲ هزار سال پيش از پيكرها آفريد و در فضا، جاى داد. هر كدام از جان‏ها كه آن‏جا يكديگر را شناختند، در اين دنيا با هم الفت يافتند و هر كدام كه يكديگر را نشناختند، اين‏جا با هم اختلاف پيدا كردند و هر كس بر ما اهل بيت دروغ ببندد، خداوند، او را روز قيامت، نابينا و يهودى محشور مى‏كند و اگر دجّال را در يابد، به او ايمان مى‏آورد و اگر هم او را در نيابد، در قبرش به او ايمان مى‏آورَد".
اى غلام ! آبى [براى وضو] برايم بگذار و مرا نيشگونى گرفت و گفت: تو نرو».
آن گروه برخاستند و رفتند و حديثى را كه از امام صادق عليه‏السلام شنيده بودند، نوشتند.
آن گاه امام عليه‏السلام با چهره‏اى گرفته، بيرون آمد و فرمود: «آيا نشنيدى كه اينها چه نقل مى‏كنند ؟». گفتم: خدايت به سامان بدارد ! اينها كه هستند و حديثشان چيست ؟ فرمود: «حديثشان، عجيب است ! در پيش خودم بر من دروغ مى‏بندند و چيزهايى را از من حكايت مى‏كنند كه نه گفته‏ام و نه كسى آنها را از من شنيده است. نيز اين گفته‏شان عجيب است كه اگر او (امام صادق عليه‏السلام) احاديثشان را انكار كند، او را تصديق نمى‏كنند ! اينها چه دارند ؟ ! خداوند، مهلتشان ندهد و فرصتشان ندهد».
سپس به ما فرمود: «هنگامى كه على عليه‏السلام خواست از بصره بيرون بيايد، بر سرِ انگشتانش ايستاد و سپس فرمود: "خداوند، تو را لعنت كنند اى شهرى كه بدبوترين خاك را دارى و از همه زودتر، ويران مى‏شوى و عذابى سخت‏تر از همه دارى ! درد بى درمان در توست". گفته شد: آن درد چيست، اى امير مؤمنان ؟ فرمود: "عقيده به جبر كه افتراى بر خداوند است و دشمنى با ما اهل بيت كه در آن، ناخشنودى خدا و پيامبرش عليه‏السلام است و دروغ بستن آنها به ما اهل بيت و حلال شمردن دروغ بستن به ما"».

1.نبيذ، در اصل، آبى نامرغوب مانند آب مكّه و مدينه بوده كه يكى دو خرما يا كشمش در آن مى‏انداخته‏اند تا از غلظت و تلخى و شورى آن بكاهند و براى استفاده بهتر باشد؛ اما به تدريج به تعداد خرماها و كشمش‏ها و مقدار ماندن آن در آب افزودند و آن را به صورت شرابى سبك درآوردند .


شناخت نامه حدیث - جلد دوم
402

۱۱ / ۲۰

اِفتِراءُ الكَذِبِ عَلَى الإِمامِ علیه السلام في مَحضَرِهِ

۸۴۵.رجال الكشّي عن ميمون بن عبد اللّه‏: أتى قَومٌ أبا عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام يَسأَلونَهُ الحَديثَ مِنَ الأَمصارِ وأَنَا عِندَهُ، فَقالَ لي: أتَعرِفُ أحَدا مِنَ القَومِ ؟ قُلتُ: لا، فَقالَ: فَكَيفَ دَخَلوا عَلَيَّ ؟ قُلتُ: هؤُلاءِ قَومٌ يَطلُبونَ الحَديثَ مِن كُلِّ وَجهٍ، لا يُبالونَ مِمَّن أخَذُوا الحَديثَ.
فَقالَ لِرَجُلٍ مِنهُم: هَل سَمِعتَ مِن غَيري مِنَ الحَديثِ ؟ قالَ: نَعَم، قالَ: فَحَدِّثني بِبَعضِ ما سَمِعتَ، قالَ: إنَّما جِئتُ لِأَسمَعَ مِنكَ، لَم أجِئ اُحَدِّثُكَ. وقالَ لِلآخَرِ: ذاكَ ما يَمنَعُهُ أن يُحَدِّثَني ما سَمِعَ۱ ! قالَ: وتَتَفَضَّلُ أن تُحَدِّثَني بِما سَمِعتَ۲ أجَعَلَ الَّذي حَدَّثَكَ حَديثَهُ أمانَةً لا تُحَدِّثُ۳ بِهِ أبَدا ؟ قالَ: لا. قالَ: فَأَسمِعنا بَعضَ مَا اقتَبَستَ مِنَ العِلمِ حَتّى نُفيدَ بِكَ إن شاءَ اللّه‏ُ.
قالَ: حَدَّثَني سُفيانُ الثَّورِيُّ، عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه‏السلام، قالَ: «النَّبيذُ كُلُّهُ حَلالٌ إلاَّ الخَمرَ»، ثُمَّ سَكَتَ.
فَقالَ أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: زِدنا.
قالَ: حَدَّثَني سُفيانُ، عَمَّن حَدَّثَهُ، عَن مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ عليه‏السلام أنَّهُ قالَ: «مَن لا يَمسَحُ عَلى خُفَّيهِ فَهُوَ صاحِبُ بِدعَةٍ، ومَن لَم يَشرَبِ النَّبيذَ فَهُوَ مُبتَدِعٌ، ومَن لَم يَأكُلِ الجِرّيثَ وطَعامَ أهلِ الذِّمَّةِ وذَبائِحَهُم فَهُوَ ضالٌّ ؛ أمَّا النَّبيذُ فَقَد شَرِبَهُ عُمَرُ، نَبيذُ زَبيبٍ فَرَشَحَهُ بِالماءِ، وأَمَّا المَسحُ عَلَى الخُفَّينِ فَقَد مَسَحَ عُمَرُ عَلَى الخُفَّينِ ثَلاثا فِي السَّفَرِ، ويَوما ولَيلَةً فِي الحَضَرِ، وأَمَّا الذَّبائِحُ فَقَد أكَلَها عَلِيٌّ عليه‏السلام، فَقالَ: كُلوها ؛ فَإِنَّ اللّه‏َ تَعالى يَقولُ: «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَّهُمْ»۴، ثُمَّ سَكَتَ.
فَقالَ أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: زِدنا. فَقالَ: فَقَد حَدَّثتُكَ بِما سَمِعتُ، فَقالَ: أكُلُّ الَّذي سَمِعتَ هذا ؟ قالَ: لا. قالَ: زِدنا.
قالَ: حَدَّثَنا عَمرُو بنُ عُبَيدٍ، عَنِ الحَسَنِ، قالَ: أشياءُ صَدَّقَ النّاسُ بِها، وأَخَذوا بِما لَيسَ في كِتابِ اللّه‏ِ لَها أصلٌ: مِنها عَذابُ القَبرِ، ومِنهَا الميزانُ، ومِنهَا الحَوضُ، ومِنهَا الشَّفاعَةُ، ومِنهَا النِّيَّةُ ؛ يَنوِي الرَّجُلُ مِنَ الخَيرِ وَالشَّرِّ فَلا يَعمَلُهُ فَيُثابُ عَلَيهِ، ولا يُثابُ الرَّجُلُ إلاّ بِما عَمِلَ ؛ إن خَيرا فَخَيرا وإن شَرّا فَشَرّا.
قالَ: فَضَحِكتُ مِن حَديثِهِ، فَغَمَزَني أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام أن كُفَّ حَتّى نَسمَعَ. قالَ: فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَيَّ فَقالَ: وما يُضحِكُكَ ؛ مِنَ الحَقِّ أم مِنَ الباطِلِ ؟ قُلتُ لَهُ: أصلَحَكَ اللّه‏ُ وأَبكي ؟ ! وإنَّما يُضحِكُني مِنكَ تَعَجُّبا، كَيفَ حَفِظتَ هذِهِ الأَحاديثَ ! فَسَكَتَ.
فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: زِدنا.
قالَ: حَدَّثَني سُفيانُ الثَّورِيُّ، عَن مُحَمَّدِ بنِ المُنكَدِرِ، أنَّهُ رَأى عَلِيّا عليه‏السلام عَلى مِنبَرِ الكوفَةِ وهُوَ يَقولُ: «لَئِن اُتيتُ بِرَجُلٍ يُفَضِّلُني عَلى أبي بَكرٍ وعُمَرَ لَأَجلِدَنَّهُ حَدَّ المُفتَري».
فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: زِدنا.
فَقالَ: حَدَّثَني سُفيانُ، عَن جَعفَرٍ، أنَّهُ قالَ: «حُبُّ أبي بَكرٍ وعُمَرَ إيمانٌ، وبُغضُهُما كُفرٌ».
قالَ أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: زِدنا.
فَقالَ: حَدَّثَني يونُسُ بنُ عُبَيدٍ، عَنِ الحَسَنِ: أنَّ عَلِيّا عليه‏السلام أبطَأَ عَن بَيعَةِ أبي بَكرٍ، فَقالَ لَهُ عَتيقٌ۵: ما خَلَّفَكَ يا عَلِيُّ عَنِ البَيعَةِ، وَاللّه‏ِ لَقَد هَمَمتُ أن أضرِبَ عُنُقَكَ ؟ فَقالَ عَلِيٌّ عليه‏السلام: «يا خَليفَةَ رَسولِ اللّه‏ِ ! لا تَثريبَ»۶، قالَ: لا تَثريبَ.
قالَ لَهُ أبوعَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: زِدنا.
قالَ: حَدَّثَني سُفيانُ الثَّورِيُّ، عَنِ الحَسَنِ: أنَّ أبا بَكرٍ أمَرَ خالِدَ بنَ الوَليدِ أن يَضرِبَ عُنُقَ عَلِيٍّ عليه‏السلام إذا سَلَّمَ مِن صَلاةِ الصُّبحِ، وأَنَّ أبا بَكرٍ سَلَّمَ بَينَهُ وبَينَ نَفسِهِ، ثُمَّ قالَ: يا خالِدُ ! لا تَفعَل ما أمَرتُكَ.
فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: زِدنا.
قالَ: حَدَّثَني نُعَيمُ بنُ عَبدِ اللّه‏ِ، عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه‏السلام، أنَّهُ قالَ: «وَدَّ عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه‏السلام أنَّهُ بِنُخَيلاتِ يَنبُعَ، يَستَظِلُّ بِظِلِّهِنَّ، ويَأكُلُ مِن حَشَفِهِنَّ، ولَم يَشهَد يَومَ الجَمَلِ ولاَ النَّهروانِ»، وحَدَّثَني بِهِ سُفيانُ.
قالَ أبوعَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: زِدنا.
قالَ: حَدَّثَنا عَبّادٌ، عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ، أنَّهُ قالَ: «لَمّا رَأى عَلِيُّ بنُ أبي طالِبٍ عليه‏السلام يَومَ الجَمَلِ كَثرَةَ الدِّماءِ، قالَ لاِبنِهِ الحَسَنِ: «يا بُنَيَّ، هَلَكتُ»، قالَ لَهُ الحَسَنُ: «يا أبَه، ألَيسَ قَد نَهَيتُكَ عَن هذَا الخُروجِ ؟»، فَقالَ عَلِيٌّ عليه‏السلام: «يا بُنَيَّ، لَم أدرِ أنَّ الأَمرَ يَبلُغُ هذَا المَبلَغَ».
فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: زِدنا.
قالَ: حَدَّثَنا سُفيانُ الثَّورِيُّ، عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ عليه‏السلام: «إنَّ عَلِيّا عليه‏السلام لَمّا قَتَلَ أهلَ صِفّينَ بَكى عَلَيهِم، ثُمَّ قالَ: جَمَعَ اللّه‏ُ بَيني وبَينَهُم فِي الجَنَّةِ».
قالَ: فَضاقَ بِيَ البَيتُ وعَرِقتُ، وكِدتُ أن أخرُجَ مِن مَسكي، فَأَرَدتُ أن أقومَ إلَيهِ وأَتَوَطَّأَهُ ثُمَّ ذَكَرتُ غَمزَ أبي عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام فَكَفَفتُ.
فَقالَ لَهُ أبو عَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: مِن أيِّ البِلادِ أنتَ ؟ قالَ: مِن أهلِ البَصرَةِ.
قالَ: فَهذَا الَّذي تُحَدِّثُ عَنهُ وتَذكُرُ اسمَهُ «جَعفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ» تَعرِفُهُ ؟ قالَ: لا.
قالَ: فَهَل سَمِعتَ مِنهُ شَيئا قَطُّ ؟ قالَ: لا.
قالَ: فَهذِهِ الأَحاديثُ عِندَكَ حَقٌّ ؟ قالَ: نَعَم.
قالَ: فَمَتى سَمِعتَها ؟ قالَ: لا أحفَظُ ـ قالَ: ـ إلاّ أنَّها أحاديثُ أهلِ مِصرِنا مُنذُ دَهرٍ لايَمتَرونَ فيها.
قالَ لَهُ أبوعَبدِ اللّه‏ِ عليه‏السلام: لَو رَأَيتَ هذَا الرَّجُلَ الَّذي تُحَدِّثُ عَنهُ فَقالَ لَكَ: هذِهِ الَّتي تَرويها عَنّي كَذِبٌ لا أعرِفُها ولَم اُحَدِّث بِها، هَل كُنتَ تُصَدِّقُهُ ؟ قالَ: لا !!
قالَ: لِمَ ؟ قالَ: لِأَ نَّهُ شَهِدَ عَلى قَولِهِ رِجالٌ، ولَو شَهِدَ أحَدُهُم عَلى عِتقِ رَجُلٍ لَجازَ قَولُهُ.
فَقالَ: اُكتُب: بِسمِ اللّه‏ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ، حَدَّثَني أبي، عَن جَدّي ـ قالَ: مَا اسمُكَ ؟
قالَ: ما تَسأَلُ عَنِ اسمي ؟ ! ـ إنَّ رَسولَ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قالَ: «خَلَقَ اللّه‏ُ الأَرواحَ قَبلَ الأَجسادِ بِأَلفَي عامٍ، ثُمَّ أسكَنَهَا الهَواءَ، فَما تَعارَفَ مِنها ثَمَّ ائتَلَفَ هاهُنا، وما تَناكَرَ مِنها ثَمَّ اختَلَفَ هاهُنا، ومَن كَذَبَ عَلَينا أهلَ البَيتِ حَشَرَهُ اللّه‏ُ يَومَ القِيامَةِ أعمى يَهودِيّا، وإن أدرَكَ الدَّجّالَ آمَنَ بِهِ، وإن لَم يُدرِكهُ آمَنَ بِهِ في قَبرِهِ».
يا غُلامُ، ضَع لي ماءً، وغَمَزَني، فَقالَ: لا تَبرَح. وقامَ القَومُ فَانصَرَفوا وقَد كَتَبوا الحَديثَ الَّذي سَمِعوا مِنهُ.
ثُمَّ إنَّهُ خَرَجَ ووَجهُهُ مُنقَبِضٌ، قالَ: أما سَمِعتَ ما يُحَدِّثُ بِهِ هؤُلاءِ ؟ ! قُلتُ: أصلَحَكَ اللّه‏ُ ما هؤُلاءِ، وما حَديثُهُم ؟ قالَ: عَجَبٌ حَديثُهُم ! كانَ عِندِي الكَذِبُ عَلَيَّ وَالحِكايَةُ عَنّي ما لَم أقُل ولَم يَسمَعهُ عَنّي أحَدٌ، وقَولُهُم: لَو أنكَرَ الأَحاديثَ ما صَدَّقناهُ ! ما لِهؤُلاءِ ؟ ! لا أمهَلَ اللّه‏ُ لَهُم، ولا أملى لَهُم.
ثُمَّ قالَ لَنا: إنَّ عَلِيّا عليه‏السلام لَمّا أرادَ الخُروجَ مِنَ البَصرَةِ قامَ عَلى أطرافِها ثُمَّ قالَ: «لَعَنَكِ اللّه‏ُ يا أنتَنَ الأَرضِ تُرابا، وأَسرَعَها خَرابا، وأَشَدَّها عَذابا، فيكِ الدّاءُ الدَّوِيُّ»، قيلَ: وما هُوَ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ قالَ: «كَلامُ القَدَرِ الَّذي فيهِ الفِريَةُ عَلَى اللّه‏ِ، وبُغضُنا أهلَ البَيتِ، وفيهِ سَخَطُ اللّه‏ِ ونَبِيِّهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وكَذِبُهُم عَلَينا أهلَ البَيتِ، وَاستِحلالُهُمُ الكَذِبَ عَلَينا».۷

1.. في النسخة التي بأيدينا : «سمعت» والصواب ما أثبتناه من بحار الأنوار . قال ميرداماد الأسترآبادي في حاشيته على رجال الكشّي : قوله : «ذاك ما يَمنعُهُ أن يُحَدّثَني ما سَمِعتَ» : «ما» للموصول ، وفي محلّ رفع بالابتداء ، والخبر «ما سمعت» ؛ أي ذاك الذي أبى أن يحدّثني إنّما الذي يمنعه أن يحدّثني ما سمعت من قوله : جئتُ لِأَسمَعَ مِنكَ لَم أجِئ اُحَدِّثُكَ» هامش رجال الكشّي : ج ۲ ص ۶۹۳ .

2.. قوله عليه‏السلام : «وتتفضّل» : من التفضّل بمعنى التوشّح بالثوب تفعّلاً من الفضل ؛ وهو الثوب . . . ؛ أي وأنت أيضا تتوشّح بثوبك كراهة أن تحدّثني بما سمعت من الحديث ؟ هامش رجال الكشّي : ج ۲ ص ۶۹۳ .

3.. في النسخة التي بأيدينا و بحار الأنوار : «أتَحَدَّث» والصواب ما أثبتناه من الطبعة الاخرى للمصدر .

4.. المائدة : ۵ .

5.. أي أبو بكر .

6.. التَّثريب : توبيخ و تعيير و استقصاء في اللوم مجمع البحرين : ج ۱ ص ۲۴۰ «ثرب» .

7.. رجال الكشّي : ج ۲ ص ۶۹۲ ح ۷۴۱ ، بحار الأنوار : ج ۴۷ ص ۳۵۴ ح ۶۴ .

  • نام منبع :
    شناخت نامه حدیث - جلد دوم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1397
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 1507
صفحه از 501
پرینت  ارسال به