303
شناخت نامه حدیث - جلد دوم

۱۱ / ۵

خبر دادن امير مؤمنان علیه السلام از فراوانى حديث‏سازى پس از خود

۷۷۵.امام على عليه‏السلام: به زودى، پس از من، روزگارى بر شما مى‏آيد كه در آن روزگار، چيزى نهان‏تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان‏تر از دروغ بستن به خداى متعال و پيامبرش صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نباشد.

۷۷۶.شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد ـ در باره حديث‏سازى ـ: در روزگار پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، منافقان وجود داشتند و پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز باقى ماندند. نمى‏توان گفت: نفاق با رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رخت بربست [، بلكه پنهان مانْد و] دليل پنهان ماندنش هم اين بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در روزگار خويش، همواره آيات قرآن را در باره منافقان، فراز مى‏آورد. آيا نمى‏بينى آيات نازل شده در مدينه، آكَنْده از يادكردِ منافقان است و همين قرآن، موجب افشاى احوال و رفتار ايشان مى‏گشت.
هنگامى كه با رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، وحى قطع شد، ديگر كسى نماند كه خطاكارى‏هاى منافقان را برنمايد و ايشان را به جهت كارهايشان، توبيخ بنمايد و [مسلمانان را] از آنها برحذر دارد و گاه، آشكارا با آنها در آويزد و يا به مدارا با آنها در آميزد. متولّيان امر، پس از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، مردمان را يكسر به مدارا با آنها وا داشتند و بر پايه اسلام ظاهرى‏شان با آنها رفتار كردند. اين امر در آيين و سياست دنيايى لازم است؛ امّا اين در روزگار پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چنين نبود و تكليف پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در برابر آنان به گونه ديگرى بود. آيا نمى‏بينى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گفته شد «و هيچ گاه بر جنازه هيچ يك از آنان (منافقان) نماز نخوان»، نشان مى‏دهد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، منافقان را به شخص مى‏شناخت، و گر نه نهى از نماز بر آنان، تكليف بيرون از توان مى‏شد. ولى واليان پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، چنين شناختى نداشتند و از اين رو، مخاطب اين دستور قرآنى آن گونه كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، نبودند. همچنين سكوت خلفا در باره منافقان، آنان را از يادها بُرد و كار منافق به آن‏جا كشيد كه هر چه را در دل داشت، پنهان نمود و مسلمانان بر پايه ظاهرِ مسلمان‏نمايى او با وى رفتار كردند.
سپس سرزمين‏هايى به تصرّف مسلمانان در آمد، غنيمت‏ها، فراوان شدند و منافقان به جاى كارهايى كه در روزگار پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در پى‏اش بودند، به فتوحات و غنائم، مشغول گشتند و خلفا، آنان را همراه فرمان‏روايان به سرزمين‏هاى فارس و روم فرستادند و دنيا و سرگرمى‏هايش، آنان را از آنچه در روزگار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از ايشان سر مى‏زد، به خود مشغول كرد. برخى نيز چون فتوحات را ديدند و مشاهده كردند كه دنيا، بهترين دارايى‏ها و گنج‏هاى خود را به مسلمانان داد، از نفاق، فاصله گرفتند و نيّتشان، خالص شد و گفتند: اگر اين دين، حق نبود، آنچه به ما رسيده، به ما نمى‏رسيد. در هر حال، چون منافقان كار خود را رها كردند، مسلمانان هم آنها را رها ساختند و چون در باره‏شان چيزى گفته نشد، آنها هم در برابر اسلام و مسلمانان، ساكت شدند، جز اين كه دسيسه و پنهان كارى‏هايى مانند دروغ‏گويى مى‏كردند كه امير مؤمنان عليه‏السلام هم به آن اشاره فرموده است.
دروغ‏هايى فراوان با حديث آميخته شد كه ساخته افرادى كژانديش بود؛ كسانى كه آهنگ ضربه زدن به باورها و گم‏راه كردن دلِ مردمان را داشتند و برخى نيز قصد بزرگ كردن گروهى خاص را داشتند كه بزرگ شمرده شدن آنان، به سود اغراض دنيوى ايشان بود.
همچنين گفته شده كه اين حديث‏سازى بدين شكل، در روزگار معاويه گسترش يافت و اوج گرفت و محدّثان راستين نيز ساكت ننشستند. آنان، بسيارى از احاديث دروغين را شناساندند و ساختگى بودن و غير قابل اعتماد بودن راويان آنها را افشا كردند؛ جز اين كه محدّثان، تنها زبان به افشاى راويان واقع در طبقات پس از صحابيان گشودند و تنها به دليل نام صحابى داشتن، جرئت نكردند كه متعرّض هيچ يك از صحابيان شوند، هر چند به برخى كسان، مانند بُسر بن اَرطات كه مصاحبتى با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داشتند، طعنه زدند....
همچنين روايت شده كه امام باقر عليه‏السلام به يكى از يارانش فرمود: «فلانى! ما چه ستم‏ها از قريش ديديم و چگونه بر ضدّ ما پشت به پشت هم دادند! پيروان و دوستداران ما، از دست غير شيعه، چه كشيدند! پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، قبض روح شد و [به امّت]خبر داد كه ما از مردم به خودشان سزاوارتريم، ولى قريش بر ضدّ ما همديگر را پشتيبانى كردند تا كار [فرمان‏روايى] را از جايگاهش بيرون كشيدند و در برابر انصار به حق و حجّت ما احتجاج كردند [و از خود ما دريغ داشتند]. سپس قريش، خلافت را ميان خود دست به دست چرخاندند تا آن گاه كه به ما باز گشت. بيعت ما را شكستند و بر ضدّ ما جنگ افروختند و خليفه بر حق (على عليه‏السلام) را در دشوارى‏ها افكندند تا به شهادت رسيد. پس با فرزندش حسن[عليه‏السلام] بيعت شد و پيمان بستند، امّا به او خيانت گرديد و مجبور به تسليم شد. عراقيان، بر او هجوم بردند تا آن‏جا كه دشنه به پهلويش زدند و دارايى‏اش را به تاراج بردند و زيورآلات مادرانِ فرزندانش را غارت كردند و [از سرِ ناچارى] با معاويه، صلح نمود و خون خود و خاندانش را حفظ كرد كه به راستى آنان، بسيار اندك بودند.
آن گاه ۲۰ هزار تن از عراق با حسين عليه‏السلام بيعت و سپس به او خيانت كردند و بر او شوريدند و در همان حال كه بيعت او را به گردن داشتند، او را به شهادت رساندند. سپس ما اهل بيت، همواره زير فشار و شكنجه و تبعيد و محروميت بوديم، ما را خوار مى‏داشتند، يا مى‏ترساندند و مى‏كشتند و ما بر خون خود و دوستانمان، ايمن نبوديم و دروغ‏گويان و منكران، به سبب دروغ و انكارشان، جايگاهى نزد واليانشان و قاضيان و كارگزارانِ بدكار در هر شهر داشتند و با ساختن احاديث دروغين و روايت چيزهايى از ما كه نه آنها را گفته بوديم و نه انجام داده بوديم، قصد مبغوض كردن ما نزد مردم داشتند و بيشتر و بزرگترين اين كارها، در روزگار معاويه و پس از وفات امام حسن عليه‏السلام (دهه پنجاه تا شصت هجرى) بود. شيعيان ما در هر آبادى‏اى كشته شدند و با گمان و اتّهام، دست‏ها و پاهاى ايشان قطع مى‏شدند و هر كس كه از محبت و پيوستن با ما سخن مى‏گفت، زندانى مى‏گشت يا دارايى‏اش غارت مى‏شد و يا خانه‏اش را ويران مى‏كردند.
آن گاه بلا تا روزگار عبيد اللّه بن زياد، قاتل امام حسين عليه‏السلام، فزونى گرفت و شديد شد و سپس، حَجّاج آمد و كشتار به راه انداخت و با گمان و اتّهام، دستگير مى‏كرد تا آن‏جا كه اگر به مردى زنديق و كافر مى‏گفتند، برايش دوست داشتنى تر بود تا به او شيعه على بگويند و تا آن‏جا كه افرادى نيكو و حتّى پارسا و راست‏گو، احاديثى شگفت و غريب از برترى برخى خلفاى پيشين بر برخى ديگر نقل مى‏كردند كه خداى متعال، هيچ چيزى از آن را نيافريده و نه بوده و نه واقع گشته است، امّا آنان از فراوانىِ راويان آنها كه به دروغ و قلّت ورع شناخته نشده بودند، آن احاديث را حق و صحيح مى‏پنداشتند».
ابوالحسن على بن محمّد بن ابى سيف مدائنى،۱ در كتاب الأحداث، چنين گزارش كرده است: «پس از عامُ الجماعه، (سال صلح معاويه با امام حسن عليه‏السلام)، معاويه، دستور العمل يكسانى براى كارگزاران خود فرستاد كه مضمون آن چنين است: "من از كسى كه چيزى از فضيلت‏هاى ابو تراب و خاندانش را نقل كند، بيزارى مى‏جويم". از اين رو، سخنرانان در هر ناحيه به پا خاستند و بر بالاى هر منبر به لعنت كردن و برائت جستن از على پرداختند و از او و خاندانش عيب‏جويى‏ها كردند. در اين ميان، كوفيان از همه، بيشتر گرفتار بودند، زيرا پيروان امام على عليه‏السلام در آن‏جا فراوان بودند و معاويه، زياد بن سميّه را بر آنها گمارد و حكومت بصره را هم به او داد. وى در روزگار خلافت امام على عليه‏السلام، خود از پيروان على عليه‏السلام بود و با شناختى كه از پيروان امام على عليه‏السلام داشت، آنها را جستجو مى‏كرد و مى‏يافت. زياد، آنان را در زير هر سنگ و كلوخ مى‏كشت و مى‏ترساند و دست‏ها و پاها، قطع كرد و چشم‏ها، نابينا ساخت و آنان را بر تنه‏هاى نخل، آويخت و از عراق راند و آواره‏شان كرد، به گونه‏اى كه هيچ چهره سرشناسى از شيعه در عراق نماند. معاويه به كارگزارانش در همه اطراف نوشت كه گواهى هيچ يك از شيعيان على عليه‏السلام و پيروانش را نپذيرند و به آنان نوشت كه بنگريد هر كس از پيروان عثمان و دوستداران و وابستگان او و نيز راويان فضائل و مناقب او، نزد شماست، گرامى‏اش بداريد و به مجالستان نزديك كنيد و همه آنچه را هر يك از اين راويان نقل مى‏كنند، به همراه نام و نام پدر و خاندانش، برايم بنويسيد [وبفرستيد].
آنان چنين كردند تا آن كه فضائل و مناقب عثمان، فراوان شد ؛ زيرا معاويه صله‏ها و عبا و هدايا و [قباله] زمين براى آنان مى‏فرستاد و آن را در عرب و عجم ايشان، تقسيم مى‏كرد و اين در هر شهر، فراوان شد و مردم براى به چنگ آوردن جايگاه و دنيا، با هم رقابت كردند. هيچ فردى رانده شده از سوى مردم، نزد كارگزارى از كارگزاران معاويه نمى‏آمد و فضيلتى و منقبتى از عثمان نقل نمى‏كرد، مگر آن كه كارگزار، نامش را ثبت مى‏كرد و او را به خود نزديك مى‏كرد و شفيع ديگرانش مى‏نمود و چندى بر اين روال گذشت.
آن گاه معاويه به كارگزاران خود بخش‏نامه ديگرى داد و گفت: "نقل حديث در باره عثمان، در همه جا فراوان شده است. چون نامه من به دستتان رسيد، مردم را بخوانيد تا در باره ديگر صحابيان، بويژه دو خليفه اول و دوم، روايت نقل كنند و در مقابل هر حديثى كه در باره ابوتراب، على است، حديثى هم در فضيلت صحابيان نقل كنند كه اين، مايه چشم‏روشنى من و مغلوب شدن منطق و حجّت ابو تراب و پيروان او مى‏شود و مناقب و فضائل عثمان بر آنها دشوار و سخت مى‏آيد".
هنگامى كه نامه‏هاى معاويه براى مردم خوانده شدند، اخبار جعلى فراوانى در فضائل صحابيان نقل گرديد و مردم، در بازگويى اين اخبار، جدّيت كردند تا جايى كه اين روايات در منبرها نيز نقل شد و به معلّمان فرمان دادند تا اين اخبار را به كودكان بياموزند. افزون بر اين، فضائل ساختگى را به زنان و دختران و خدمت‏گزاران هم آموختند و مدّتى نيز ـ به خواست خدا ـ اين گونه سپرى شد.
آن گاه معاويه بخش‏نامه يكسان [جديدى] به همه شهرها فرستاد: "بنگريد كه هر كس متّهم به دوستى با على و اهل بيت او باشد، اسم او را از ديوان، دفتر حقوق و مزايا، محو كنيد و سهميه او را از بيت المال، قطع نماييد". باز در پى اين بخش‏نامه، فرمان ديگرى صادر كرد كه: "بنگريد كه هر كس به دوستى على و خاندانش متّهم گردد، او را تحت فشار قرار داده، خانه‏اش را خراب كنيد".
اهل عراق، بويژه كوفيان، به مصيبتى بزرگ‏تر از اين حادثه، دچار نشدند. در اين دوران، گاه يكى از شيعيان على عليه‏السلام به ملاقات دوست خود مى‏رفت، امّا از ترس خدمت‏گزار خود، حاضر نبود كه مطلبى براى او نقل كند تا از او تعهد و پيمان محكمى بر پنهان داشتن مى‏گرفت. در اين زمان بود كه احاديث جعلى و تهمت‏هاى بسيار [در باره على و اهل بيت او] فراوان شدند و فقها و قضات و واليان، از اين جعليات، پيروى كردند و گرفتارترينِ مردم از اين نظر، قاريان رياكار و بيچارگانى بودند كه به ايمان و عبادت، تظاهر مى‏كردند و براى بهره‏مندى از حاكمان و نزديك شدن به محافل آنان و رسيدن به اموال و باغ‏ها و خانه‏ها به جعل حديث پرداختند و به مرور زمان، اين خبرها دست به دست، به افراد متديّن رسيد. اينان، از دروغ و بهتان، برحذر بودند، امّا به خيال درستىِ اين اخبار، آنها را نقل كردند و اگر به جعلى بودن آنها پى برده بودند، از نقل آن، خوددارى مى‏كردند و آن را باور نمى‏داشتند. كار به همين شكل بود تا حسن بن على عليه‏السلام درگذشت و بلا و فتنه، فزونى گرفت و هيچ‏يك از اين گونه افراد باقى نماند، جز آن كه بر جانش بيمناك بود و يا رانده و طرد شده بود.
پس از كشته شدن حسين عليه‏السلام، كار، دشوار گشت و عبد الملك بن مروان، به حكومت رسيد. او بر شيعه، سخت گرفت و حَجّاج بن يوسف ثقفى را بر آنها گمارد و عبادت‏پيشگان و متديّنان و صالحان با دشمنى با على و دوستى با دشمنان ادّعايى او، به حَجّاج، تقرّب مى‏جستند. آنان، در روايات در باره فضيلت و سابقه و مناقب اين دسته، افراط كردند و در تنقيص و عيب نهادن و زبان به طعن گشودن بر على عليه‏السلام و دشمنى با او، چندان پيش رفتند كه مردى كه گفته مى‏شود پدر بزرگ اَصمَعى عبد الملك بن قريب است، جلوى حَجّاج ايستاد و فرياد برآورد: اى امير! خانواده‏ام، مرا عاق كرده و نامم را على نهاده‏اند. من، بينوايى تهى‏دستم و به صِله و عطاى امير، نيازمندم. حَجّاج، خنده‏اش گرفت و به او گفت: به خاطر لطافت آنچه بدان توسّل جُستى، تو را به ولايت فلان جا گماردم».
ابن عَرْفه، مشهور به نفطَوَيه ـ كه از محدّثان بزرگ و سرشناس اهل سنّت است ـ در تاريخش گزارشى آورده كه مناسب گزارش ماست. او گفته: بيشتر احاديث ساختگى در باره فضائل صحابه در روزگار اُمَويان و براى تقرب جستن به آنان ساخته شدند، به اين هدف كه جاعلان، گمان مى‏بردند با اين كار بينى بنى هاشم، را به خاك مى‏مالند [و آنان را در چشم مردم خوار مى‏سازند]».

1.ابو الحسن مدائنى، از مورّخان اهل سنّت است كه در سال ۲۲۵ هجرى و در نود سالگى درگذشت. از جمله آثار فراوان وى در تاريخ و سيره، مى‏توان به كتاب‏هاى خطب النبى، الأحداث، كتاب خطب أمير المؤمنين عليه‏السلام، كتاب من قتل من الفاطميين و كتاب الفاطميات ، اشاره كرد. ابن ابى‏الحديد، مطالب بسيارى از اين دانشمند در شرح نهج البلاغة آورده است ر . ك : الفهرست ، ابن نديم : ص ۱۱۳ .


شناخت نامه حدیث - جلد دوم
302

۱۱ / ۵

إخبارُ أميرِ المُؤمِنينَ علیه السلام بِكَثرَةِ وَضعِ الحَديثِ بَعدَهُ

۷۷۵.الإمام عليّ عليه‏السلام: إنَّهُ سَيَأتي عَلَيكُم مِن بَعدي زَمانٌ لَيسَ في ذلِكَ الزَّمانِ شَيءٌ أخفى مِنَ الحَقِّ، ولا أظهَرَ مِنَ الباطِلِ، ولا أكثَرَ مِنَ الكَذِبِ عَلَى اللّه‏ِ تَعالى ورَسولِهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله.۱

۷۷۶.شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديدـ في وَضعِ الحَديثِ ـ: قَد كانَ في أيّامِ الرَّسولِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مُنافِقونَ، وبَقوا بَعدَهُ، ولَيسَ يُمكِنُ أن يُقالَ: إنَّ النِّفاقَ ماتَ بِمَوتِهِ. وَالسَّبَبُ في استِتارِ حالِهِم بَعدَهُ أنَّهُ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كانَ لا يَزالُ بِذَكرهم بِما يَنزِلُ عَلَيهِ مِنَ القُرآنِ ؛ فَإِنَّهُ مَشحونٌ بِذِكرِهِم، أ لا تَرى أنَّ أكثَرَ ما نَزَلَ بِالمَدينَةِ مِنَ القُرآنِ مَملوءٌ بِذِكرِ المُنافِقينَ ؟! فَكانَ السَّبَبُ فِي انتِشارِ ذِكرِهِم وأحوالِهِم وحَرَكاتِهِم هُوَ القُرآنَ، فَلَمَّا انقَطَعَ الوَحيُ بِمَوتِهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله لَم يَبقَ مَن يَنعى عَلَيهِم سَقطاتِهِم، ويُوَبِّخُهُم عَلى أعمالِهِم، ويَأمُرُ بِالحَذَرِ مِنهُم، ويُجاهِرُهُم تارَةً ويُجامِلُهُم تارَةً، وصارَ المُتَوَلّي لِلأَمرِ بَعدَهُ يَحمِلُ النّاسَ كُلَّهُم عَلى كاهِلِ المُجامَلَةِ، ويُعامِلُهُم بِالظّاهِرِ، وهُوَ الواجِبُ في حُكمِ الشَّرعِ وَالسِّياسَةِ الدُّنيَوِيَّةِ، بِخِلافِ حالِ الرَّسولِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فَإِنَّهُ كانَ تَكليفُهُ مَعَهُم غَيرَ هذَا التَّكليفِ، أ لا تَرى أنَّهُ قيلَ لَهُ: «وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَدًا»۲؟! فَهذا يَدُلُّ عَلى أنَّهُ كانَ يَعرِفُهُم بِأَعيانِهِم ؛ وإلاّ كانَ النَّهيُ لَهُ عَنِ الصَّلاةِ عَلَيهِم تَكليفَ ما لا يُطاقُ، وَالوالي بَعدَهُ لا يَعرِفُهُم بِأَعيانِهِم ؛ فَلَيسَ مُخاطَبا بِما خوطِبَ بِهِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله في أمرِهِم، ولِسُكوتِ الخُلَفاءِ عَنهُم بَعدَهُ خَمَلَ ذِكرُهُم، فَكانَ قُصارى أمرِ المُنافِقِ أن يُسِرَّ ما في قَلبِهِ، ويُعامِلَ المُسلِمينَ بِظاهِرِهِ ويُعامِلونَهُ بِحَسَبِ ذلِكَ، ثُمَّ فُتِحَت عَلَيهِمُ البِلادُ وكَثُرَتِ الغَنائِمُ، فَاشتَغَلوا بِها عَنِ الحَرَكاتِ الَّتي كانوا يَعتَمِدونَها أيّامَ رَسولِ اللّه‏ِ، وبَعَثَهُمُ الخُلَفاءُ مَعَ الأُمَراءِ إلى بِلادِ فارِسَ وَالرّومَ، فَأَلهَتهُمُ الدُّنيا عَنِ الأُمورِ الَّتي كانَت تَنقِمُ مِنهُم في حَياةِ رَسولِ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، ومِنهُم مَنِ استَقامَ اعتِقادُهُ وخَلُصَت نِيَّتُهُ لَمّا رَأَوُا الفُتوحَ وإلقاءَ الدُّنيا أفلاذَ كَبَدِها مِنَ الأَموالِ العَظيمَةِ وُالكُنوزِ الجَليلَةِ إلَيهِم، فَقالوا: لَو لَم يَكُن هذَا الدّينُ حَقّا لَما وَصَلنا إلى ما وَصَلنا إلَيهِ. وبِالجُملَةِ: لَمّا تَرَكوا تُرِكوا، وحَيثُ سُكِتَ عَنهُم سَكَتوا عَنِ الإِسلامِ وأهلِهِ، إلاّ في دَسيسَةٍ خَفِيَّةٍ يَعمَلونَها نَحوَ الكَذِبِ الَّذي أشارَ إلَيهِ أميرُ المُؤِنينَ عليه‏السلام، فَإِنَّهُ خالَطَ الحَديثَ كِذبٌ كَثيرٌ صَدَرَ عَن قَومٍ غَيرِ صَحيحِي العَقيدَةِ، قَصَدوا بِهِ الإِضلالَ وتَخبيطَ القُلوبِ وَالعَقائدِ، وقَصَدَ بِهِ بَعضُهُم التَّنويهَ بِذِكرِ قَومٍ كانَ لَهُم فِي التَّنويهِ بِذِكرِهِم غَرَضٌ دُنيَوِيٌ، وقَد قيلَ: إنَّهُ افتُعِلَ في أيّامِ مُعاوِيَةَ خاصَّةً حَديثٌ كَثيرٌ عَلى هذَا الوَجهِ، ولَم يَسكُتِ المُحَدِّثونَ الرّاسِخونَ في عِلمِ الحَديثِ عَن هذا، بَل ذَكَروا كَثيرا مِن هذِهِ الأَحاديثِ المَوضوعَةِ، وبَيَّنوا وَضعَها وأنَّ رُواتَها غَيرُ مَوثوقٍ بِهِم. إلاّ أنَّ المُحَدِّثينَ إنَّما يَطعَنونَ فيما دونَ طَبَقَةِ الصَّحابَةِ، ولا يَتَجاسَرونَ فِي الطَّعنِ عَلى أحَدٍ مِنَ الصَّحابَةِ ؛ لِأَنَّ عَلَيهِ لَفظَ الصُّحبَةِ. عَلى أنَّهُم قَد طَعَنوا في قَومٍ لَهُم صُحبَةٌ ؛ كَبُسرِ بنِ أرطاةٍ، وغَيرِهِ....
وقَد رُوِيَ أنَّ أبا جَعفَرٍ مُحَمَّدَ بنَ عَلِيٍّ الباقِرَ عليه‏السلام قالَ لِبَعضِ أصحابِهِ: يا فُلانُ ! ما لَقينا مِن ظُلمِ قُرَيشٍ إيّانا وتَظاهُرِهِم عَلَينا ! وما لَقِيَ شيعَتُنا ومُحِبّونا مِنَ النّاسِ ! إنَّ رَسولَ اللّه‏ِ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قُبِضَ وقَد أخبَرَ أنّا أولَى النّاسِ بِالنّاسِ، فَتَمالَأَت عَلَينا قُرَيشٌ حَتّى أخرَجَتِ الأَمرَ عَن مَعدِنِهِ، وَاحتَجَّت عَلَى الأَنصارِ بِحَقِّنا وحُجَّتِنا، ثُمَّ تَداوَلَتها قُرَيشٌ واحِدٌ بَعدَ واحِدٍ حَتّى رَجَعَت إلَينا، فَنَكَثَت بَيعَتَنا ونَصَبَتِ الحَربَ لَنا، ولَم يَزَل صاحِبُ الأَمرِ في صُعودٍ كَؤودٍ۳ حَتّى قُتِلَ، فَبويِعَ الحَسَنُ ابنُهُ وعوهِدَ، ثُمَّ غُدِرَ بِهِ واُسلِمَ، ووَثَبَ عَلَيهِ أهلُ العِراقِ حَتّى طُعِنَ بِخَنجَرٍ في جَنبِهِ، ونُهِبَت عَسكَرُهُ، وعولِجَت خَلاليلُ اُمَّهاتِ أولادِهِ، فَوادَعَ مُعاوِيَةُ وحَقَنَ دَمَهُ ودِماءَ أهلِ بَيتِهِ، وهُم قَليلٌ حَقَّ قَليلٍ.
ثُمَّ بايَعَ الحُسَينَ عليه‏السلام مِن أهلِ العِراقِ عِشرونَ ألفا، ثُمَّ غَدَروا بِهِ وخَرَجوا عَلَيهِ وبَيعَتُهُ في أعناقِهِم وقَتَلوهُ. ثُمَّ لَم نَزَل ـ أهلَ البَيتِ ـ نُستَذَلُّ ونُستَضامُ ونُقصى ونُمتَهَنُ ونُحرَمُ ونُقتَلُ ونَخافُ ولا نَأمَنُ عَلى دِمائِنا ودِماءِ أولِيائِنا، ووَجَدَ الكاذِبونَ الجاحِدونَ لِكَذِبِهِم وجُحودِهِم مَوضِعا يَتَقَرَّبونَ بِهِ إلى أولِيائِهِم وقُضاةِ السَّوءِ وعُمّالِ السَّوءِ في كُلِّ بَلدَةٍ، فَحَدَّثوهُم بِالأَحاديثِ المَوضوعَةِ المَكذوبَةِ، ورَوَوا عَنّا ما لَم نَقُلهُ وما لَم نَفعَلهُ؛ لِيُبَغِّضونا إلَى النّاسِ، وكانَ عِظَمُ ذلِكَ وكِبَرُهُ زَمَنَ مُعاوِيَةَ بَعدَ مَوتِ الحَسَنِ عليه‏السلام، فَقُتِلَت شيعَتُنا بِكُلِّ بَلدَةٍ، وقُطِعَتِ الأَيدي وَالأَرجُلُ عَلَى الظِّنَّةِ، وكانَ مَن يُذكَرُ بِحُبِّنا وَالاِنقِطاعِ إلَينا سُجِنَ، أو نُهِبَ مالُهُ، أو هُدِمَت دارُهُ.
ثُمَّ لَم يَزَلِ البَلاءُ يَشتَدُّ ويَزدادُ إلى زَمانِ عُبَيدِ اللّه‏ِ بنِ زِيادٍ قاتِلِ الحُسَينِ عليه‏السلام، ثُمَّ جاءَ الحَجّاجُ فَقَتَلَهُم كُلَّ قِتلَةٍ، وأَخَذَهُم بِكُلِّ ظِنَّةٍ وتُهَمَةٍ، حَتّى أنَّ الرَّجُلَ لَيُقالُ لَهُ: زِنديقٌ أو كافِرٌ أحَبُّ إلَيهِ مِن أن يُقالَ: شيعَةُ عَلِيٍّ، وحَتّى صارَ الرَّجُلُ الَّذي يُذكَرُ بِالخَيرِ ـ ولَعَلَّهُ يَكونُ وَرِعا صَدوقا ـ يُحَدِّثُ بِأَحاديثَ عَظيمَةٍ عَجيبَةٍ مِن تَفضيلِ بَعضِ مَن قَد سَلَفَ مِنَ الوُلاةِ، ولَم يَخلُقِ اللّه‏ُ تَعالى شَيئا مِنها، ولا كانَت ولا وَقَعَت، وهُوَ يَحسَبُ أنَّها حَقٌّ لِكَثرَةِ مَن قَد رَواها مِمَّن لَم يُعرَف بِكَذِبٍ ولا بِقِلَّةِ وَرَعٍ.
ورَوى أبُو الحَسَنِ عَلِيُّ بنُ مُحَمَّدِ بنِ أبي سَيفٍ المَدائِنِيُّ في كِتابِ الأَحداثِ قالَ: كَتَبَ مُعاوِيَةُ نُسخَةً واحِدَةً إلى عُمّالِهِ بَعدَ عامِ الجَماعَةِ: أن بَرِئتُ الذِّمَةَ مِمَّن رَوى شَيئا مِن فَضلِ أبي تُرابٍ وأهلِ بَيتِهِ، فَقامَتِ الخُطَباءُ في كُلِّ كورَةٍ وعَلى كُلِّ مِنبَرٍ يَلعَنونَ عَلِيّا ويَبرَؤونَ مِنهُ ويَقَعونَ فيهِ وفي أهلِ بَيتِهِ، وكانَ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً حينَئِذٍ أهلُ الكوفَةِ ؛ لِكَثرَةِ مَن بِها مِن شيعَةِ عَلِيٍّ عليه‏السلام، فَاستَعمَلَ عَلَيهِم زِيادَ بنَ سُمَيَّةَ وضُمَّ إلَيهِ البَصرَةَ، فَكانَ يَتَتَبَّعُ الشّيعةَ وهُوَ بِهِم عارِفٌ ؛ لِأَنَّهُ كانَ مِنهُم أيّامَ عَلِيّ عليه‏السلام، فَقَتَلَهُم تَحتَ كُلِّ حَجَرٍ ومَدَرٍ، وأَخافَهُم، وقَطَعَ الأَيدِيَ وَالأَرجُلَ، وسَمَلَ العُيونَ، وصَلَبَهُم عَلى جُذوعِ النَّخلِ، وطَرَدَهُم وشَرَدَّهُم عَنِ العِراقِ، فَلَم يَبقَ بِها مَعروفٌ مِنهُم، وكَتَبَ مُعاوِيَةُ إلى عُمّالِهِ في جَميعِ الآفاقِ ألاّ يُجيزوا لِأَحَدٍ مِن شيعَةِ عَلِيٍّ وأَهلِ بَيتِهِ شَهادَةً، وكَتَبَ إلَيهِم أنِ انظُروا مَن قِبَلَكُم مِن شيعَةِ عُثمانَ ومُحِبّيهِ وأَهلِ وِلايَتِهِ وَالَّذينَ يَروونَ فَضائِلَهُ ومَناقِبَهُ، فَادنوا مَجالِسَهُم وقَرِّبوهُم وأَكرِموهُم، وَاكتُبوا لي بِكُلِّ ما يَروي كُلُّ رَجُلٍ مِنهُم وَاسمَهُ وَاسمَ أبيهِ وعَشيرَتِهِ.
فَفَعَلوا ذلِكَ حَتّى أكثَروا في فَضائِلِ عُثمانَ ومَناقِبِهِ ؛ لما كانَ يَبعَثُهُ إلَيهِم مُعاوِيَةُ مِنَ الصِّلاتِ وَالكِساءِ وَالحباءِ وَالقَطائِعِ، ويُفيضُهُ فِي العَرَبِ مِنهُم وَالمَوالي، فَكَثُرَ ذلِكَ في كُلِّ مِصرٍ، وتَنافَسوا فِي المَنازِلِ وَالدُّنيا، فَلَيسَ يَجيءُ أحَدٌ مَردودٌ مِنَ النّاسِ عامِلاً مِن عُمّالِ مُعاوِيَةَ فَيَروي في عُثمانَ فَضيلَةً أو مَنقِبَةً إلاّ كَتَبَ اسمَهُ وقَرَّبَهُ وشَفَّعَهُ، فَلَبِثوا بِذلكَ حينا.
ثُمَّ كَتَبَ إلى عُمّالِهِ: أنَّ الحَديثَ في عُثمانَ قَد كَثُرَ وفَشا في كُلِّ مِصرٍ وفي كُلِّ وَجهٍ وناحِيَةٍ، فَإِذا جاءَكُم كِتابي هذا فَادعُوا النّاسَ إلَى الرِّوايَةِ في فَضائِلِ الصَّحابَةِ وَالخُلَفاءِ الأَوَّلَينَ، ولا تَترُكوا خَبَرا يَرويهِ أحَدٌ مِنَ المُسلِمينَ في أبي تُرابٍ إلاّ وتَأتوني بِمُناقِضٍ لَهُ فِي الصَّحابَةِ ؛ فَإِنَّ هذا أحَبُّ إلَيَّ، وأَقَرُّ لِعَيني، وأَدحَضُ لِحُجَّةِ أبي تُرابٍ وشيعَتِهِ، وأَشَدُّ عَلَيهِم مِن مَناقِبِ عُثمانَ وفَضلِهِ.
فَقُرِئَت كُتُبُهُ عَلَى النّاسِ، فَرُوِيَت أخبارٌ كَثيرَةٌ في مَناقِبِ الصَّحابَةِ مُفتَعَلَةٌ لا حَقيقةَ لَها، وَجَدَّ النّاسُ في رِوايَةِ ما يَجري هذَا المَجرى حَتّى أشادوا بِذِكرِ ذلِكَ عَلَى المَنابِرِ واُلقِيَ إلى مُعَلِّمِي الكَتاتيبِ، فَعَلَّموا صِبيانَهُم وغِلمانَهُم مِن ذلِكَ الكَثيرَ الواسِعَ حتّى رَوَوهُ وتَعَلَّموهُ كَما يَتَعَلَّمونَ القُرآنَ، وحَتّى عَلَّموهُ بَناتِهِم ونِساءَهُم وخَدَمَهُم وحَشَمَهُم، فَلَبِثوا بِذلِكَ ما شاءَ اللّه‏ُ.
ثُمَّ كَتَبَ إلى عُمّالِهِ نُسخَةً واحِدَةً إلى جَميعِ البُلدانِ: اُنظُروا مَن قامَت عَلَيهِ البَيِّنَةُ أنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّا وأَهلَ بَيتِهِ فَامحوهُ مِنَ الدّيوانِ، وأَسقِطوا عَطاءَهُ ورِزقَهُ، وشَفَّعَ ذلِكَ بِنُسخَةٍ اُخرى: مَنِ اتَّهَمتُموهُ بِمُوالاةِ هؤلاءِ القَومِ فَنَكِّلوا بِهِ وَأهدِموا دارَهُ. فَلَم يَكُنِ البَلاءُ أشَدَّ ولا أكثَرَ مِنهُ بِالعِراقِ ولا سِيَّما بِالكوفَةِ، حَتّى أنَّ الرَّجُلَ مِن شيعَةِ عَلِيٍ عليه‏السلام لَيَأتيهِ مَن يَثِقُ بِهِ فَيَدخُلُ بَيتَهُ فَيُلقي إلَيهِ سِرَّهُ ويَخافُ مِن خادِمِهِ ومَملوكِهِ ! ولا يُحَدِّثُهُ حَتّى يَأخُذَ عَلَيهِ الأَيمانَ الغَليظَةَ لَيَكتُمُنَّ عَلَيهِ. فَظَهَرَ حَديثٌ كَثيرٌ مَوضوعٌ وبُهتانٌ مُنتَشِرٌ، ومَضى عَلى ذلِكَ الفُقَهاءُ وَالقُضاةُ وَالوُلاةُ، وكانَ أعظَمَ النّاسِ في ذلِكَ بَلِيَّةً القُرّاءُ المُراؤونَ وَالمُستَضعَفونَ الَّذينَ يُظهِرونَ الخُشوعَ وَالنُّسُكَ، فَيَفتَعِلونَ الأَحاديثَ ؛ لِيَحظَوا بِذلِكَ عِندَ وُلاتِهِم، ويَقرَبوا مَجالِسَهُم، ويُصيبوا بِهِ الأَموالَ وَالضِّياعَ وَالمَنازِلَ، حَتَّى انتَقَلَت تِلكَ الأَخبارُ وَالأَحاديثُ إلى أيدِي الدَّيّانينَ الَّذينَ لا يَستَحِلّونَ الكَذِبَ وَالبُهتانَ، فَقَبِلوها ورَوَوها وهُم يَظُنّونَ أنَّها حَقٌّ، ولَو عَلِموا أنَّها باطِلَةٌ لَما رَوَوها ولا تَدَيَّنوا بِها.
فَلَم يَزَلِ الأَمرُ كَذلِكَ حَتّى ماتَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍ عليه‏السلام، فَازدادَ البَلاءُ وَالفِتنَةُ، فَلَم يَبقَ أحَدٌ مِن هذَا القَبيلِ إلاّ وهُوَ خائِفٌ عَلى دَمِهِ أو طَريدٌ فِي الأَرضِ.
ثُمَّ تَفاقَمَ الأَمرُ بَعدَ قَتلِ الحُسَينِ عليه‏السلام، ووَلِيَ عَبدُ المَلِكِ بنُ مَروانَ، فَاشتَدَّ عَلَى الشّيعَةِ ووَلّى عَلَيهِمُ الحَجّاجَ بنَ يوسُفَ، فَتَقَرَّبَ إلَيهِ أهلُ النُّسُكِ وَالصَّلاحِ وَالدّينِ بِبُغضِ عَلِيٍّ ومُوالاةِ أعدائِهِ ومُوالاةِ مَن يَدَّعي مِنَ النّاسِ أنَّهُم أيضاً أعداؤهُ، فَأَكثَروا فِي الرِّوايَةِ في فَضلِهِم وسَوابِقِهِم ومَناقِبِهِم، وأَكثَروا مِنَ الغَضِّ مِن عَلِيٍّ عليه‏السلام وعَيبِهِ وَالطَّعنِ فيهِ وَالشَّنَآنِ لَهُ، حَتّى أنَّ إنسانا وَقَفَ لِلحَجّاجِ ـ ويُقالُ إنَّهُ جَدُّ الأَصمَعِيِّ عَبدِ المَلِكِ بنِ قَريبٍ ـ فَصاحَ بِهِ أيُّهَا الأَميرُ ! إنَّ أهلي عَقَوني فَسَمَّوني عَلِيّا، وإنّي فَقيرٌ بائِسٌ وأَنَا إلى صِلَةِ الأَميرِ مُحتاجٌ، فَتَضاحَكَ لَهُ الحَجّاجُ وقالَ: لِلُطفِ ما تَوَسَّلتَ بِهِ قَد وَلَّيتُكَ مَوضِعَ كَذا.
وقَد رَوَى ابنُ عَرفَةَ المَعروفُ بِنفطَوَيهِ ـ وهُوَ مِن أكابِرِ المُحَدِّثينَ وأَعلامِهِم ـ في تاريخِهِ ما يُناسِبُ هذَا الخَبَرَ وقالَ: إنَّ أكثَرَ الأَحاديثِ المَوضوعَةِ في فَضائِلِ الصَّحابَةِ افتُعِلَت في أيّامِ بَني اُمَيَّةَ تَقَرُّبا إلَيهِم ؛ بِما يَظُنّونَ أنَّهُم يَرغُمونَ بِهِ اُنوفَ بَني هاشِمٍ.۴

1.. الكافي : ج ۸ ص ۳۸۷ ح ۵۸۶ عن محمّد بن الحسين عن أبيه عن جدّه عن أبيه وغيره ، نهج البلاغة : الخطبة ۱۴۷ ، الاختيار لابن الباقي : ص ۳۰۸ ح ۱۴۶ ، بحار الأنوار : ج ۳۴ ص ۲۳۳ ح ۹۹۷ .

2.. التوبة : ۸۴.

3.. الكَؤود : الصعب (لسان العرب : ج ۳ ص ۳۷۴ «كأد») .

4.. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : ج ۱۱ ص ۴۱ وراجع : الاحتجاج : ج ۲ ص ۸۵ ح ۱۶۲ و كتاب سليم بن قيس : ج ۲ ص ۷۸۴ ح ۲۶ و بحار الأنوار : ج ۴۴ ص ۱۲۶ ذيل ح ۱۶ .

  • نام منبع :
    شناخت نامه حدیث - جلد دوم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمد محمدی ری شهری با همکاری جمعی از پژوهشگران
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1397
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 1663
صفحه از 501
پرینت  ارسال به