خواست . جعفر بن محمّد عليه السلام دستور داد كه او را بياورند و خانوادهاش را پشت پرده نشانْد . سيّد ، وارد شد و سلام كرد و نشست . جعفر بن محمّد عليه السلام از او خواست كه بخواند . او هم خواند:
بر قبر حسين، گذر كنو به استخوانهاى پاكش بگو :
اى استخوانهايى كه هموارهاز اشكهاى ريزان ، سيرابيد!
و هر گاه گذرت به قبرش افتاددرنگ كاروان را در آن جا طولانى كن
و خالصانه براى پاك وپاكِ پاكيزه ، گريه كن ،
همانند گريه مادرى كهتنها جوانش را مرگ، رُبوده است .
ديدم اشك جعفر بن محمّد عليه السلام بر گونههايش جارى شد و صداى شيون و گريه از خانهاش بلند گرديد ، تا اين كه خود ايشان، به سيّد، دستور داد كه آرام بگيرد و او آرام شد.۱