و غارتزده و پابرهنه و گريان، بيرون آمدند و در حالى كه به صورت اسير، با خوارىِ اسيرى ، حركت مىكردند ، گفتند: «به حقّ خدا سوگند، ما را از كنار قتلگاه حسين ببريد !» و هنگامى كه چشم زنان به كشتگان افتاد، شيون كردند و بر صورتشان زدند.
به خدا سوگند، زينب دختر على عليه السلام را فراموش نمىكنم كه حسين عليه السلام را صدا مىكرد و اندوهناك و با دلى شكسته، فرياد مىزد: «وا محمّدا ! درودهاى فرشتگان آسمان ، بر تو باد ! اين ، حسين است كه آغشته به خون، در صحرا افتاده و قطعه قطعه شده است. وا مصيبتا! دختران تو، اسير شدهاند . به خدا و به محمّدِ مصطفى و به علىِ مرتضى و به فاطمه زهرا و به حمزه سيّد الشهدا، شِكوه مىكنم.
وا محمّدا ! اين ، حسين است كه در بيابان افتاده . باد صبا بر او مىوزد و به دست زنازادگان، كشته شده است . چه غم جانكاهى و چه غصّهاى بر تو ، اى ابا عبد اللَّه ! امروز ، جدّم پيامبر خدا ، از دنيا رفت. اى اصحاب محمّد ! اينان، نسل مصطفايند كه به اسيرى برده مىشوند».۱
ب - مرثيهسرايى اُمّ كلثوم
۷۶۸.الأمالى ، صدوق - به نقل از عبد اللَّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش، از جدّش امام زين العابدين عليهم السلام - : اسب حسين عليه السلام به [سمت ايشان] رفت تا اين كه يال و پيشانىاش