۸ / ۹
بازگشت خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به مدينه
۶۸۰.الملهوف - به نقل از بشير بن حَذلَم۱ - : هنگامى كه به نزديك مدينه رسيديم ، على بن الحسين (زين العابدين) عليه السلام فرود آمد و بارش را فرود آورد و خيمهاش را بر پا كرد و زنان كاروان را فرود آورد و فرمود : «اى بشير ! خدا ، پدرت را كه شاعر بود ، بيامرزد ! آيا تو نيز مىتوانى چيزى بسرايى ؟» .
گفتم : آرى ، اى فرزند پيامبر خدا ! من شاعرم .
فرمود : «به مدينه برو و خبر [شهادت] ابا عبد اللَّه عليه السلام را اعلام كن» .
اسبم را سوار شدم و تاختم تا به مدينه وارد شدم . هنگامى كه به مسجد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله رسيدم ، صدايم را به گريه بلند كردم و چنين سرودم و خواندم :
اى اهل يثرب ! ديگر در آن نمانيد .حسين ، كشته شد . پس اشك بريزيد!
پيكر خونين او در كربلاستو سر او بر نيزه ، به اين سو و آن سو برده مىشود .
سپس گفتم : اين ، على بن الحسين است ، با عمّهها و خواهرانش ، كه در اطراف و حومه شما فرود آمدهاند و من ، فرستاده او به سوى شما هستم تا جايش را به شما بشناسانم .
هيچ زن پردهنشين و باحجابى در مدينه باقى نمانْد ، جز آن كه از پسِ پردهها ، سرْ باز و صورتْ خراشيده و بر سر و صورتْزنان ، بيرون آمد . آنان ، با صداى بلند مىگريستند و زارى مىكردند و هيچ گاه به اندازه آن روز ، مرد و زن گريان ، و پس از رحلت پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله روزى تلختر از آن ، بر مسلمانان نديده بودم .